آرامش

2.6K 220 247
                                    

از اين حس متنفرم .. از اين حسي كه نه ميتوني بخوابي نه ميتوني بشيني ، متنفرم !
دلت يه چيزي ميخواد ولي نميدوني چيه يعني عجيبه .. انگار حسي نداري ، چيزايي كه فكر ميكردي هر لحظه ميتونن حالتو خوب كنن برات درمان نميشن و تو با ذهني بهم ريخته از آشفتگي هاي درونيت به ناآرومي هات ادامه ميدي .. از اين حس متنفرم !

همين حالا روي تخت دراز كشيدم و نميتونم چند ساعت ميگذره كه به دروديوار هاي اتاق خيره ام .. گهگاهي بلند ميشم و راه ميرم ولي نه .. نميخوام حتي حركتي داشته باشم ؛ دوباره ميخوابم ولي نه نميخوام بخوابم .. دستمو به صورتم ميكشم و نفس عميقي ميكشم .. بلند ميشم براي هزارمين بار ، سمت پنجره ميرم و طبق معمول به حياط نگاه ميكنم..

امروز روز خوبي نبود ، اون از صبحش كه با ترس از خواب بلند شدم و اون از چند ساعت پيش كه دعوايي نه چندان جديد با هري استايلز داشتم .. و مثل هرزمان ديگه اي سر شخص سومي بود و خب حق با من بود!!
جوري كه خدمتكار بدبختو به ديوار چسبونده بودو ازش بازخواست ميكرد اونم با بدترين لحن ممكن .. و خب بهتره از صورت ترسيده و غرق اشك اون زن بيچاره چيزي نگم ..
ميلرزيد و ازش معذرت خواهي ميكرد .. سر چي ؟ سر اينكه يادش رفته بود جام شيشه اي استايلز بزرگ رو پر از مشروب مورد علاقش كنه وسيگارش جاي هميشگيش قرارنداشت ..
اين زياده روري بود و من هرچقدر با استايلز كنار بيام نميتونم با اذيت شدن ادم هاي بيگناه اونم جلوي چشم خودم كنار بيام !!
پس سمتشون رفتم و جمله هاي هميشگي مثل ' ولـش كن استايلز ' يا ' تو داري زياده روي ميكني مرد ' ' تمومش كن و بزار بره ' رو بيان كردم و سعي كردم نجاتش بدم

من به خفه شدن توسط هري عادت دارم .. روزي كه منو اذيت نكنه تعجبم ميكنم ولي بقيه .. خب هيچكس حسي كه من بهش دارمو نداره !!

اما اين قرار نبود از عصبانيت اون نسبت به دخالت بجاي من كم كنه و اونم با جمله هاي قشنگي مثل ' دخالت نكن داكوتا ' ' به تو هيچ ربطي نداره ' و حتي قشنگ يادمه كه گفت ' جلوي چشمم نباش داكوتا ' ...
آره .. استقبال قشنگي بود !!
اون بهم ميگه توي كارش دخالت نكنم ولي من قرار نيست هميشه به همه حرفاش گوش بدم .
ولي الان ناراحت نيستم ، عصبي هم نيستم و اون فقط استايلزه ، من اينو تماماً درك كردم و اينطوري اذيت نميشم و اين خوبه .

از كنار پنجره فاصله ميگيرم ، كش دور موهامو باز ميكنم ودستمو بينشون ميبرم .. موهام مثل هميشه حالت دار بودن و حالا كه يكم كوتاهشون كرده بودم تا وسط كمرم ميومدن.
به ميز خالي نگاه ميكرم ، به لطف استايلز وسايلي مثل عطر ، مجسمه و حتي گوي كوچيكي كه كادوي آرا ازفرانسه بود ديگه وجود نداشتن .. همه خرد شدن و حالا ميز من خاليه !

For you [ H.S ]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora