احساسات چيَـن ؟ اصلا از كجا ميان ؟.. چجوري تغيير ميكنن ؟
احساسات همون شرايطي هستن كه ما توشون قرار ميگيريم ؟ يا شايد نسبت به موقعيت هاي ما عوض ميشن ؟..
چي ميشه كه از نفرت به عشق ميرسيم و برعكس..چجوري ميشه از عشق به نفرت رسيد ؟ عجيبه كه يه لبخند چجوري ميتونه بميره و جاشو با اشك هاي لحظه اي عوض كنه.. شادي تبديل به غم ميشه و شور و شوق جاشونو به بي حوصلگي ميدن..اصلا چجوري شد.. چجوري اتفاق افتاد ؟ چي شد كه من از ترس و نفرتم گذشتم و به اينجا رسيدم ؟..
من ، به دلايلي كه هنوزم نتونستم بفهممشون ربوده شدم ، به زور نگهداشته شدم و بارها با جونم تهديد شدم.. روزي نبود كه اشك نريزم و از حال و احوال خودم زجه نزنم!
روزهام تاريك ميگذشتن ، ساعت ها و دقيقه ها مثل خنجري مغزمو زخمي ميكردن و افكارم پر شده بود از بي تابي تموم نشدني.. حالا چي ؟
حالا چجوري ميتونم به اينجا برسم ؟ چجوري اينجا نشستم و با لبخندي به عميقي احساساتم به صورتش نگاه ميكنم ؟
نفساشو ميشمارم و هربار كه سينه اش بالا و پايين ميشه بيشتر از خدا ممنون ميشم..!
چجوري كارم به اينجا كشيد ؟ اين ادم باعث تمام بلاها و زجرهايي بود كه سرم اومد پس چجوري ميتونم انقدر زياد.. انقدر باور نكردني.. دوستش داشته باشم ؟؟دقيقه هاست كه خيره به صورتشم.. چشمهاشو بسته ، لبهاش روي امتداد يه خط صاف قرار دارن و فكش مثل هميشه برامده نيست..
اخمي روي صورتش نداره و لبخندي هم نيست .. موهاش از صورتش كنار رفتن ، پوستش برق ميزنه و ميتونم موهاي كم ريز و درشتي كه روي چونه و اطراف فكش قرار داره رو ببينم.
همه وقتي ميخوابن انقدر قشنگ ميشن ؟ يا اين فقط مختص به هريه ؟..اروم سمتش خم ميشم ، لبخندم بزرگ تر ميشه وقتي فاصلمو باهاش كمتر ميكنم.. اروم خوابيده و من لبه تختش نشستم.. دستمو اروم روي تشك قرار ميدم و صورتمو نزديك تر ميبرم..
:"هري.."
اسمشو اروم زمزمه ميكنم..
يه دستمو سمت صورتش ميبرم و با نوك انگشت اشاره ام خط رويش موهاشو لمس ميكنم..:" هـري.. "
اينبار صدامو كمي بلندتر ميكنم ..
ثانيه اي نميگذره كه چشمهاش سريع باز ميشن و با دوتا تيله سبزرنگ و درشتش بهم خيره ميشه ، نفسش سنگين تر ميشه و با دستش محكم مچمو ميگيره و نزديك صورتش ميكشه..!احتمال ميدادم!!
هر زماني كه خواب بود و نزديكش شدم همين برخورد رو داشت..
تهاجم..جنگ.. شايد مراقبت ؟اون هميشه جوري ميخوابه كه بيدار باشه ؛ يعني امادهِ امادست..
اگر نزديكش شين محكم شمارو به تخت ميكوبونه و شايد با چاقوي ريزي حتي گردنتونم خط خطي كنه.. اين ادم مثل بقيه نيست كه با لبخند بيدار شه و شمارو توي بغلش بكشه يا نميدونم..ببوستتونو و بهتون صبح بخير بگه..
بهتون حمله ميكنه و با نگاه پر از غضبش نگاهتون ميكنه.. اون استايلزه و من اينو بهتر از هر كس ديگه اي ميدونم !

YOU ARE READING
For you [ H.S ]
Fanfictionتو نميتوني به رقصيدن با شيطان ادامه بدي و بپرسي چرا هنوز تو جهنمي داكوتا. [ sexual contact ] [ Harry Styles AU ]