تصمیم

237 34 44
                                    

این اولین باری نیست که اینجا ایستاده ام..
روبروی سنگ هایی که تنها جامونده از ادم های رفته ی زندگیمونَـن..!
اولین بار نیست که غم بزرگی قلبم رو توی مشتش گرفته و منو اسیر خودش کرده..!
این اولین بار نیست که من اینجام اما اگه اخرین بار هم نباشه چی ؟؟؟
اگه کل زندگیم قراره به اینجا بودن عادت کنم چی ؟؟..

چشمهامومیبندم.. به مادری که تازه زیر خاک رها کردم نگاه میکنم..
اون منو عذاب داد..تنهام گذاشت.. به من خیانت کرد.. به پدرم خیانت کرد.. باعث مرگ پدرم شد.. باعث مرگ خواهر بی گناه هری شد.. و شاید صدها ادم دیگه.. اما اون تنها چیزی بود که از من باقی مونده بود..
هرچقدرهم که بد بود..تنها بازمانده ی زندگی کودکی من بود..

اره.. اصلا نبود.. اما میدونستم یه جایی از این دنیا هست..!
اما الان ؟ نه..
الان من رسما یتیمـَم.. بی کَـسَـم و تنها... هیچ خانواده ای برام نمونده جز..

جز ادمی که دستهامو محکم بین دستهاش گرفته و سعی میکنه با حضورش سر مزار قاتل خواهرش به من دلداری بده و کنارم باشه..
اون خانواده ی منه ؟؟ آدمی که این همه مدت باهاش زندگی میکنم خانواده من میشه ؟؟... اون یه عشق بزرگ وسط قلب منه..قلب تاریک و شکسته ی من رو گرم و روشن میکنه.. باعث لبخندم میشه و منو شاد میکنه..امیدوار میکنه..
اما مخالفش هم وجود داره..
بودن اون خون و جنگ و کشتار رو برای من هدیه اورده..ترس رو توی رگ هام جاری کرده و از دست دادن رو عادی..

مامانم قبل مرگش گفت ' برو '..
از استایلز فاصله بگیر و دست خونینشو از زندگیت بیرون بکش..
اما چجوری ؟ وقتی من اون دست هارو میپرستم ؟ وقتی خودم محکم به اون دست ها گره خوردم..
درواقع هری خانوادمو ازم گرفت تا خودش خانوادم بشه..

اما الان فکرم این نیست..
مادرم چرا مُـرد ؟؟؟ چه کسی اینکارو کرد ؟؟ اصلا برای چی ؟؟

:" داکوتا...بهتره بریم "

صدای خشدارش توی گوشم میپیچه و من فقط سری تکون میدم
دستشو پشت کمرم قرار میده و سعی میکنه همراهیم کنه..

از مزارشون فاصله میگیرم اما بعد چند قدم می ایستم و به عقب نگاه میکنم..

:" خداحافظ..برای همیشـه "

زیرلب زمزمه میکنم و اشکی از گوشه چشمهام جاری میشه..
موقع راه رفتن حالت تهوع خیلی بدی به سراغم میاد... سرم گیج میره و میخوام بالا بیارم.. همه اش برای استرسه..یا شاید ناراحتی ؟..

در ماشین توسط ادم های سیاهپوش هری باز میشن و من داخل ماشین قرار میگیرم..کنارم میشینه و بعد دقیقه ای میپرسه

For you [ H.S ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant