حس عجيبيه.. دوباره برگشتن پيش هري خيلي حس عجيبيه!
نه ميتونم ناراحت باشم و نه ميتونم بابت بودنم خوشحال باشم ، انگار جايي بين بود و نبودش گير كردم !
اما ميدونم اخرسر اونكه بازنده است نبودشه ، من هرچقدرم كه انكارش كنم ، هرچقدرهم ناديده اش بگيرم ، حسَـم به اين آدم عوض نميشه ، تغيير نميكنه و كم ؟ اوه.. نه نه نه اين قرار نيست كم بشه.
يعني من حتي زماني كه اون هيچكاري انجام نميده و فقط بهم نگاه ميكنه هم دوست دارم محكم بغلش كنم و نگاهشو ببوسم.. پس ؟مدت زيادي از اومدنم به عمارت جديدش نميگذره.. يك ساعت يا شايد دوساعت ؟ نميدونم !
اينجا برام غريبه است.. انگار به عمارت قبليش بيشتر از چيزي كه فكر ميكردم عادت كرده بودم ، جوري كه وقتي وارد اينجا شدم دلم براي اونجا تنگ شد..
فرق زيادي دارن؛ مثلا اين عمارت مدرن تره ، بزرگ تره و از همه مهم تر تاريك تره .. از زمينش گرفته تا سقف و اتاق ها و ديوارهاي عمارت همشون تلفيقي از تاريكيه و اين اگه قبلا برام قابل درك نبود ولي الان به خوبي ميفهممش ، خونه هرشخص بازتابي از شخصيت و احوالشه و هري استايلز ؟ اوه اون مطمعنا روشن و نوراني نيست هست ؟وقتي وارد شدم خونه برام گيج كننده بود ولي باهاش بهتر كنار اومدم اونم وقتي كه هري خودش شخصا يه تور عمارت گردي برام ترتيب داد و از آشپزخونه و سالن هاي كوچيك و بزرگ و كتابخونه گرفته تا اتاق هاي مختلف طبقه هاي بالايي و اتاق شراب و نوشيدني و استخرشو همه رو بهم نشون داد .
جوري كه به صورت مختصر و باحالت مختلف دستاش برام توضيح ميداد.. و من جز خيره موندن به صورت بي نقصش كار ديگه اي ازم برنميومد و گاهي لبخند عميق و قابل توجهي روي صورتم شكل ميگرفت.و بعد از تمام اينها اون اين اتاق رو بهم داد!
اون ميدونست كه من با تاريكي مطلق ميونه خوبي ندارم و سعي كرد روشن ترين اتاق رو برام انتخاب كنه و همينطور هم شد هرچند كه اينجا روشنِ روشن نيست !!
فقط به جاي ديوارها و سقف مشكي از خاكستري استفاده شده.
دلبازه و قشنگ ، برخلاف اتاق قبليم اين يكي واقعا بزرگه و جاي خوبي داره يعني خونه اي كه من توش زندگي ميكردم چقدر بود ؟ فقط دوبرابر همين اتاق ؟!!
YOU ARE READING
For you [ H.S ]
Fanfictionتو نميتوني به رقصيدن با شيطان ادامه بدي و بپرسي چرا هنوز تو جهنمي داكوتا. [ sexual contact ] [ Harry Styles AU ]