اولـيـن بار ٢

2.8K 239 156
                                    

حرارت نَفَسـاش داشت پوست صورتمو ميسوزوند ، انگار يخ كرده بودم اما روي آتيش بودم ..
جنگل سبزچشماش ، نگاهمو گيرانداخته و هيچ راه فراري ندارم ..
حركاتم دست خودم نيستـن ، مغزم مال من نيست و كنترلَـمو از دست دادم .. شايد اينا تاثيرات الكل توي خونَـم باشه !!

ولي نه .. حسي كه الان بهش دارم ، اين الكتريسيته ي توي بدنم ، اينا همش به خاطر خودشه .. اون الان از هر الكلي بيشترمنو گرفته و نجات ازش .. اوه اين امكان نداره ..!

' پنج ساعت قبل .. '

:" خب .. اينم از اخرين قَلـَم"

اميلي گفت و رُژ جيگري و تيره اي رو برداشت و سمت من اومد .. اونو اروم اروم روي لبام ميزد و با انگشتش سعي ميكرد بين لبام فاصله بندازه
و در اخر با غرور و افتخار به صورت من كه نشون دهنده هنر خودش بود خيره شد .. لبخند زد و صورتمو سمت آينه رو به روم كج كرد تا خودمو ببينم

:" اوه .. اين .. اين منم ؟؟ "

اين من نبودم .. گونه هام برق خاصي داشتن و چشمام درشت تر جلوه ميكردن ، لبام بزرگي خودشونو به خوبي نشون ميدادن .. اين فوق العاده شده و از همه بهتر اينكه با وجود اينكه يك ساعت و نيم اميلي مشغول درست كردن من بود ولي اين اصلا نشون نميده كه چقدر الان روي صورت من مواد ارايشي انبار شده ..!

:" اين فوق العادس اميلي .."
گفتم و پلك زدم و متوجه شدم مژه هام چقدر پرپشت تر نشون ميدن ..

:" خوبه كه دوسش داري .."

:" اوه من عاشقِـش شدم !"

گفتم و بيشتر به خودم نگاه كردم .. واقعا كارش حرف نداره

:" خب .. حالا بيا كارمونو تكميل كنيم داكوتا .. "
گفت و به يكي از دستياراش اشاره كرد و اون سمت كمد لباسم رفت و دقيقه اي بعد با يه لباس براق و مشكي جلوي من ظاهر شد

:" اين لباس با اين آرايش كامل ميشه .. كاملا به سايه هاي دودي و تيره ات مياد "

اميلي گفت و من محو برق لباس توي دستاش بودم .. اون خيلي قشنگه .. انگار سادس ولي كوتاهه .. و يقه اش يكم بازه ولي دوستداشتنيه !!

اروم از روي صندليم بلند شدم و لباسو ازش گرفتم ، اونو روي بدنم قرار دادم تا ببينم چجوري ميشه .. اين لباس واقعا قشنگه !

:" مَـ..من ميرم كه بپوشمش .. "

گفتم و اميلي با لبخندي جواب ' فكر خوبيه ' رو خلاصه كرد و من سمت سرويس دستشويي اتاق رفتم ، راستش اونجا يه اتاقك كوچيك داره كه ميتونم لباسامو عوض كنم و الان بهترين مكانه چون اتاق شلوغه و امكان نداره من جلو اين همه ادم لباس عوض كنم !!

For you [ H.S ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora