اولـيـن بار١

2.3K 212 72
                                    

:" اوچ.. اين درد داشت داكوتا .."

آرا با بلندترين صدايي كه ميتونست از خودش در بياره گفت و بازوشو با دستش ماساژ داد

:" خودت خواستي ببينـي خوابي يا بيداري ..! "

گفتم و از روي تختم بلند شدم و سمت پنجره بالكن رفتم تا پرده رو كنار بزنم ..

:" اوه نه .. نه نه نه اينا همش خوابه ، يعني امكان نداره .. تو و استايلز ميرين نيويورك ، اونجا تورو ميبره به مهموني و يكي ميخواد به تو تَجـا.."

:" آرارا .. "

سرش بلند داد زدم تا فقط اون جمله لعنتي رو تمومش نكنه.. حتي اسمشم باعث ميشه تمام اون لحظه ها بياد جلو چشمم و اين عذابم ميده ..

:" اوه .. من متاسفم .. يعني واقعا حواسم نبود .. اگه توام جاي من بودي الان چيزي حاليت نميشد .."

:" چي واست انقدر عجيبه آرا ؟؟ "

روي مبل نشستم و سعي كردم خودمو با هر كاري جز شنيدن حرفاي مسخره و شوخي هاي آرارا سرگرم بكنم ، اما اين غيرممكن بود .. اون انقدر بلند حرف ميزنه كه مطمعنم اگر هري الان خونه بود صداشو ميتونست بشنوه !

:" بهتره بپرسي چيش عجيب نيست !! تو به استايلز پناه بردي يعني داري ميگي اونو بغل كردي و از اينكه نزديك شدن به اون ممنوعه بگذريم .. تو به كسي پناه بردي كه باعث موندن تو.. اوه خداي من !"

واقعيت چيزيه كه آرارا ميگه ، من پناه بردم به كسي كه باعث همه بدبختيامه .. كسي كه هر بلايي خواست سرم اورد و در اخر چي ؟
خب من مثل احمقا اونو توي آغوشم گرفتم ..!
اين چه حس مضخرفيه كه من نسبت بهش دارم ؟ چرا اينطوري شدم ؟

:" من اون لحظه چيزي رو نميفهميدم .. فقط ميخواستم تموم شه آرا ، اون .. "

حرفي كه زدم دليلي نبود كه بتونه خودمو راضي كنه ..
دست آرارا رو دور دستام احساس كردم ، سرمو بالا اوردم و توي چشماي رنگيش خيره شدم ..

:" متاسفم كه اينطور شد .. ولي ديگه تموم شده و قرار نيست بهش فكر كنيم ! "

:" اگر تو يادم نـندازي .."

با اخم گفتم و اين همش يه شوخي بود ..!
من آرارا رو واقعا دوست دارم ، اون خيلي مهربون و بعضي اوقات كله شقه ولي دوستداشتنيـه..

:" اوه تموم شد دختر "

جمله شو گفت و با دستاش به نمايش زيپ دهنشو بست كه باعث شد من لبخند كم رنگي بزنم ..

For you [ H.S ]Onde histórias criam vida. Descubra agora