نفس های بلند هونگ جونگ به صورتش میخوردند و باعث میشدن تا حدود کافی گرمش بشه
صدای برخورد پنجه های گرگ ها رو به خوبی می شنید
اما هول نشده بود
آرامش خاصی داشترد شدن قطرات خون رو توی بدنش حس میکرد و یه جورایی اونقدر وحشی شده بود که خودش رو یکی از اون حیوون های می دونست
با رسیدن گرگ ها بهش بهشون خیره شد
گرگ سفید بزرگی که جلو تر از بقیه بود به هونگ جونگ خیره خیره نگاه میکرد، دنبال ترس می گشت
شاید نا امیدی
شاید ضعف
ولی تمام این ها برای هونگ جونگ مرده بود
الان نه! خیلی وقت پیش
سرش رو بالا گرفت و بلند شد
گرگ ها یکم عقب تر رفتن و باعث پوزخندی شدن که هونگ تا به حال نزده بود. به سمتشون رفت و جلوی گرگ زانو زد
سرد بودن هوا رو حس میکرد ولی لرزش خاصی رو حس نمیکرد
دستش رو زیر گلوی گرگ گذاشت و بعد از نوازش کوتاهی که باعث شد گرگ خوشش بیاد دستش رو عقب کشید
بلند شد و روی کمر گرگ سفید نشست
از اینکه بهش آسیب نمی رسوندن مطمئن بود
دهنش رو پاک کرد و خودش رو به اون ها سپرد، ترجیح میداد توی بدترین جاها بخوابه ولی پیش اون مرد برنگرده-
- سان؟
سان نگاهش رو به وویونگ داد و منتظر جواب موند
- جانم گفتنت خورده شد؟
سان خنده ی کوتاهی کرد و موهای پسر رو بهم ریخت
+ تا حالا به کسی نگفتم اونو، بگو چیکار داشتی؟
وویونگ شونه هاش رو بالا انداخت و دست به سینه ایستاد
- بگو جانم
قبل از اینکه سان بخواد جوابش رو بده دوباره حرفش رو ادامه داد
- نگی جانم باهات حرف نمیزنم
خیلی جدی گفت و منتظر موند. مدت زیادی نبود که روز و شبش با سان میگذشت
چوی سان دوست خوبی بود و یه جورایی پایه ی کاراش بود. وویونگ فکر میکرد بالاخره یه دوست پیدا کرده که بتونه براش لوس بشه
راستش وویونگ اصلا نمیدونست همچین آپشنی توی خودش داره تا وقتی که با سان آشنا شد . دوستی که انگار قرار بود صمیمی بشه باهاش
با جانم گفتن سان رشته ی افکارش پاره شد و با ذوق حرفش رو زد
- بیا چند روز بریم یه روستا، نمیدونم کجا تا الان بیرون نرفتم از اینجا به خاطر سونگهوا . ولی الان اون درگیره، پس بهترین موقع برای بیرون رفتنه، پایه ای؟
سان موهاشو مرتب کرد و شونه هاش رو بالا انداخت
+ باید ببینم کار دارم یا نه وو
- نه تو باید با من بیای
سان با چشمای درشت بهش خیره شد
+ تو داری مثل یه بچهی دو ساله لج میکنی وویونگ؟ گفتم ممکنه کار داشته باشم
وویونگ اخم کرد و با دستش کیف سان رو پرت کرد
این کارش باعث شد برگه های سان که خدا میدونست چه تعدادین و چقدر براشون زحمت کشیده همه روی زمین بیوفتن و پخش شن .. و بدتر از همه
خیس بشن؟
سان با دهن باز به برگه های خودش خیره شده بود
اون برگه ها .. همه و همه براش ارزش داشتن
دلش میخواست برگرده و استخوان قشنگ دستش رو توی صورت اون پسر احمق بی فکر خورد کنه ولی نمیشد . خم شد و برگه هاش رو درست کرد
- باشه میام
قبل از اینکه وویونگ بخواد خرابکاری جدیدی به وجود بیاره زمزمه کرد و وسایلش رو توی کیفش گذاشت
وسایل خیسش ..+ سر راه وسایل کریسمسم میگیریم
سان سرش رو تکون داد. انگار نمیتونست حرفی از طرف اون پسر خرابکار رد کنه•
نمیدونست چه مدتیه که روی اون گرگ نشسته
ولی میدونست داره منجمد میشه. شلوارش پاره پاره بود و لباسی که تنش بود هم اونقدر گرم نبود که بتونه جلوی لرزش بدنش و بهم خوردن دندون هاش رو بگیره
با ایستادن گرگ از روی اون پایین اومد
به جایی خیره شد که برف نبود
اخم کرد و بعد از کمی مکث کردن به سمت اون زمین خیز برداشت. سقف نداشت ولی درخت ها مانع از رسیدن برف به اونجا شده بودن
نیزه هایی که از زمین بیرون زده بودن
بعضی از اون ها شکسته بود و هونگ جونگ اولین باری بود که همچین چیزی داشت می دید. انگار این مکان یک جای بازمانده از جنگ بود
برای افراد سیاه پوست که درون جنگل بودند؟
نفس عمیقی کشید
علاوه به نیزه، خنجر های کوچیک که روی زمین بودند دیده میشد و باعث شد هونگ لبخند محوی بزنه. اون خنجر نیزه هایی که تعدادیشون شکسته بود اونجا رو مثل فیلم های سینمایی کرده بودند
+ دلم برات تنگ شد
هونگ مکث کرد
یعنی ممکن بود درست شنیده باشه؟ اون صدای کی بود؟ سونگهوا ..؟
زیر لب 'کاش کر میشدم ' زمزمه کرد و به سمت صدا برگشت
سونگهوا بود
هونگ نترسیده بود
فقط از اون آدم خوشش نمیومد. دست هاش رو مشت کرد و سعی کرد خودش رو آروم کنه
- تو حق اینکه من رو نگه داری کنی نداری، تو نمیتونی اینکارو بکنی چون من مثل تو یه آدمم نه یه حیوون
با صدای تقریبا بلند اون حرفها رو زد
که موجب خنده ی سونگهوا شدن
سونگهوا دور زد و کنار پسری که قدش کوتاه تر بود ایستاد
دستش رو نوازش گونه زیر چونه ش گذاشت و آروم نوازش کرد
+ من حق انجام هر کاری رو دارم پسر
هونگ خواست جوابش رو بده که سونگهوا دستش رو به پشت موهای قهوه ایش رسوند و با تمام قدرت کشید
هونگ داد بلندی زد و سرش رو عقب برد
+ زبون قشنگت رو اشتباه به کار نبر. اگه زبون برای حرف زدن بود و استفاده ی دیگه ای نداشت قطعا قطعش می کردم•
+ وویونگ!
سان گفت و با چشمای خونی به پسری نگاه کرد که داشت پنجمین هودی رو میخرید
- چتههه؟ من دارم اینجا خرید میکنم تو هی داد میزنی وویینیگ وویینیگ
سان حرفش رو قطع کرد و دستاش رو بالا برد
وویونگ به پلاستیک های توی دست سان نگاه کرد و سعی کرد نخنده
+ اره میتونی بخندی، محض رضای برادر بزرگترت سونگهوا میتونی کمتر خرید کنی؟ حس نمیکنی کافیه دیگه؟ یا حتی یکم حس نمیکنی باید از پول خودت خرج کنی؟
وویونگ شونه هاش رو بالا انداخت و در حالی که هودی بعدی رو میخرید جوابش رو داد
- از مامان بزرگ خدا بیامرزم بیشتر غر میزنی سانا، یه هودی خریدی بعدشم پول منو تو نداره که
سان با تعجب از پررویی وویونگ پلک زد و قبل از اینکه فرصت مخالفت داشته باشه از فروشگاه خارج شد
به لطف وجود وویونگ تقریبا کل فروشگاه رو خریده بودند
وسایل کریسمس .. سان تا به حال اصلا کریسمس نگرفته بود
خوشش از جشن و این مراسم های حوصله سر بر نمیومد و نمیدونست چطور قراره وویونگی رو تحمل کنه که ظاهرا تا فردا میخواست خرید کنه•
رد شدن مایع سردی رو روی پاهاش حس کرد
خون بود
گرگ ها گرسنه به پاهای خونی و برهنه ش خیره شده بودند و اگه سونگهوا تفنگ نداشت، تا الان چند بار هونگ جونگ رو بلعیده بودن
هونگ نمیتونست مخالفت کنه
پارچه ای که سونگهوا داده بود روی چشم هاش بود و اون الان حتی نمیتونست جلوی پاهاش رو ببینه
این بود سزای کسی که از دست سونگهوا فرار میکرد
این که روی خنجر و نیزه راه بره و بدنش با خون در آمیخته شه
سردی تفنگ رو پشت سرش حس میکرد و اون باعث میشد هر ثانیه بیشتر دلش آغوش مرگ رو بخواد
YOU ARE READING
HATERS 1
Romanceهونگ جونگ، برای پیدا کردن پسری که باند خطرناکی رو اداره می کرد دست به هر کاری می زد. اما وقتی متوجه میشه این باند اعضای بدن انسان رو قاچاق می کنه و پِت پرورش میده، آرزو می کنه کاش هیچوقت به اونجا نیومده بود. 🐞🖤 Main Couple : SeongJoong; Seonghwa...