• 25

163 41 23
                                    


تونسته بود به پای اون پرستار آسیب برسونه
ولی نتونسته بود بکشش
سردردش داشت دیوونه ش میکرد و باعث میشد تمرکز کافی نداشته باشه

اون دختر لعنتی زیاد فریاد میزد
هونگ جونگ حس کرد گیج می بینه
روی زمین افتاد و دردی که به آرنج ها و دست هاش وارد شد باعث شد خودش هم فریاد بزنه

در به شدت باز شد و سونگهوا و سان وارد شدن
سان هونگ جونگ رو گرفت و سونگهوا به هه این کمک کرد بلند شه

هونگ جونگ به هه این نگاه کرد
سونگهوا چرا پیش خودش نمیومد؟
حس میکرد قلبش شکسته. برای بار هزارم این احساس بهش دست داد

از شدت ناراحتی یهویی ای که بهش دست داده بود عقب رفت
سان متوجه بیهوش شدنش شد و اون رو بغل کرد

نمی فهمید چرا به هه این حمله کرده
ولی حدس هایی میزد

سونگهوا کنارش ایستاد و اون رو از بغلش گرفت

+ حواست به هه این باشه؛ خودم میبرمش
سان خواست مخالفت کنه که سونگهوا نذاشت و هونگ رو به سمت اتاقی کنار اتاق خودش برگردوند.

روی زمین گذاشتش
آب دهنش رو قورت داد و در رو بست

هونگ با صدای آروم ناله میکرد. انگار حالش خوب نبود
سونگهوا برای چندمین بار به خودش لعنت فرستاد و زنجیر های بزرگی که نگه داشته بود رو در آورد

اون اتاق برای نگه داری حیوون های وحشی بود
برای همین زنجیر های بزرگی نگه داشته شده بود اونجا

بعد از بستنش متوجه باز شدن چشم های جونگ شد
ساکت بود
و آروم

این سونگهوا رو ترسوند
+ هونگ جونگ؟

جوابی نداد
به یک نقطه خیره شده بود
سونگهوا دستش رو نوازش گر روی گونه ش کشید

+ عزیزم؟

برای گفتن این کلمه زود بود یا دیر، سونگهوا اون رو گفت
سعی می کرد روی احساسش به هونگ جونگ اسمی نذاره

با جواب ندادن دوباره ش چیزی نگفت و عقب رفت
شب پیشش می خوابید. نمی خواست دوباره کار ناخواسته اشتباهی انجام بده

چشم هاش رو باز کرد
حس میکرد دست هاش درد دارن
سرش رو چرخوند و وقتی دید توی زنجیر های آهنی بزرگن با تعجب سرش رو تکون داد

شاید این ها خواب بود
سونگهوا .. سونگهوا روی تخت بود؟
چرا دستش رو بسته بود..

هونگ با کمی تلاش تونست به یاد بیاره دیشب رو، و آخرش ..

سعی کرد اهمیت نده
تلاشش رو روی این گذاشت که دستش رو آزاد کنه
نمی تونست
اون زنجیر ها خیلی قوی تر و بزرگ تر از زنجیر های داخل زندان بودن

●○

وویونگ یه تیکه از ساندویچش به سان داد
+ خوشمزه نیست که میدی؟

HATERS 1Where stories live. Discover now