ابمیوه توی گلوی سوبین پرید و به سرفه افتادفلیکس توی کمرش زد و با شوک خندید
+ چ..چی؟جونگ روی صندلی ولو شد
- باید بریم زندان
همه ی جریان ها رو تقریبا تعریف کرده بودحتی اینکه پلیسه!
و الان ازشون خواست..برن زندان؟سوبین روزنامه رو روی میز گذاشت
+ من باهاتون نمیام. توی زندگیم همینو کم دارم که برم زندان
هونگ پوفی گفت
دست سوبین رو گرفت و آروم فشار داد- زود برمیگردیم،اوکی؟فقط میخوام دوستم رو نجات بدم
+ دوستت و برادر اون یارو مریضه، سونگهوا
- منم دل خوشی ازش ندارم سوبین؛ ولی چاره ای نیست. سان به احتمال زیاد به خاطر من توی زندان افتاده و من نمیتونم خودمو بابت این ببخشم
سوبین نفس کلافه ای کشیدبه فلیکس نگاه کرد
- این جوجه رو میزاریم خونه، خیلی کوچولوعه میترسم بلا سرش بیاد
فلیکس لبش رو گاز گرفت و دست هاش رو توی هم قفل کرد
- من میتونم..کمک کنمجونگ به فلیکس نگاه کرد
+ چه کمکی؟
- من اونجا آموزش دیدم، میتونم هر قفل یا دری رو با ترفند باز کنم. درسته هیچ فایده ای ندارم ولی خب، اون کارو خیلی خوب بلدمو یه سنجاق از زیر موهاش در آورد
هونگ و سوبین به هم خیره شدن
چاره ای نبود، باید زود کار هاشون رو انجام میدادن، قبل از اینکه سان و وویونگ به دادگاه برن و محاکمه شن
چون قطعا دادگاه از قتل های وویونگ نمی گذشت و سان، بابت بی هویت بودنش هم مثل اون .. گیر می افتاد- بریم بخوابیم،فردا روز سختیه
جونگ چشم هاش رو باز کرد
دیشب بعد از حرف هاشون خوابیده بود،برای اینکه امروز انرژی بیشتری داشته باشه
صبح زود بیدار شده بودوارد اشپز خونه شد و برای خودش و بچه ها مشغول صبحانه آماده کردن شد
پنیر رو روی نون تست کشید و توی یه ظرف موز، توت فرنگی و یه میوه ای که حتی اسمشم نمیدونست قاچ کرد
پشت صندلی نشست و صدای آهنگ رو کمی زیاد کرد●○
نخوابیده بود
اهمیت خاصی هم براش نداشت
چشم هاش قرمز شده بودن و فقط امیدوار بود که هونگ جونگ راهی برای رسیدن به زندان پیدا کنهتا تایمی که هونگ جونگ بهش گفته بود دو سه باری دوش گرفت چون مطمئن بود توی زندان از این خبر ها نیست
یه هودی با یه شلوار جین زاپ دار پوشید و کلاه مشکی ساده ای رو روی سرش گذاشتگوشیش رو توی خونه گذاشت و بیرون رفت
پیدا راه رو رفتهوا تقریبا تاریک شده بود
با دیدن هونگ جونگ، و دو پسری که کنارش بودن به سمتشون رفت
فلیکس؟
YOU ARE READING
HATERS 1
Romanceهونگ جونگ، برای پیدا کردن پسری که باند خطرناکی رو اداره می کرد دست به هر کاری می زد. اما وقتی متوجه میشه این باند اعضای بدن انسان رو قاچاق می کنه و پِت پرورش میده، آرزو می کنه کاش هیچوقت به اونجا نیومده بود. 🐞🖤 Main Couple : SeongJoong; Seonghwa...