به خونه ای که داخل آتش می سوخت نگاه کرد
باعث شده بود برف های کنارش آب بشن و به خاطر سرمای هوا آتش داشت خاموش میشد
اهمیتی نداشت
همین که میدونست مدارک از بین رفتن کافی بودچند قدم عقب اومد
به طرف دریاچه رفت
صدای رد پایی غیر از خودش شنیده میشد، حدس زد گرگ ها باشن
برگشت و وقتی یه گرگ سفید دید ایستادگرگ به نظر بی آزار میومد
موجود زیبایی بود
کمی خم شد و به چشم های اون نگاه کرد- من و تو، الان شبیه هم شدیم؟
از اینکه داشت با یه حیوون حرف میزد خنده ش گرفت
دستش رو روی موهای گرگ کشید و وقتی اون بهش حمله کرد با تمام قدرت به طرف دیگه ای پرتش کردگرگ ها گروهی حمله میکردن پس حتما گروهش هم همین نزدیکی ها بود
باید برمیگشتروی قایق ایستاد و صدای زوزه ی گرگ ها رو شنید
بنزین قایق رو تموم کرده بود و این اصلا خوب نبودبا دستش چند بار پارو زد تا حدی که نتونن توی آب بیان
به گرگ هایی خیره شد که با نفرت بهش نگاه میکردن
دستش یخ زده بود
ولی هیچ چیز اندازه ی قلبش یخ نزده بود+ نمیخوری؟
سونگهوا " نه، ممنون " آرومی گفت و بلند شد
از کنار بقیه رد شد و به اتاق برگشت
منتظر هونگ جونگ بود. نمی دونست چه ری اکشنی قراره داشته باشهبه جعبه ی توی اتاقش نگاه کرد
با یاد هونگ جونگی که تلاش میکرد بازش کنه ولی موفق نمیشد لبخند محوی زد
کلیدش رو در آورد و کنارش زیر تخت گذاشتهونگ وارد مغازه شد
رنگ موی سفید رو توی دستش گرفته بود و اون یکی دستش، گوش گرگی که رنگش مشکی بود رو حمل میکردبه تمامی دم هایی که اونجا بود خیره شد
بعد از انتخاب دوتا که به رنگ مشکی بودن، اون ها رو خرید و بیرون اومدبه سمت خونه ای که داخلش پناه گرفته بودن رفت
نفرت تمامی قلبش رو گرفته بود
هر ثانیه فکرش داشت حرف های سونگهوا رو داخل مغزش داد می زد
مدت طولانی ای بود که نفسش به تندی بیرون میرفت. چون عصبی بود
به خونه خیره شد و پلاستیک وسایلش رو توی دستش فشار داد
+ من برگشتمسونگهوا روی میز خوابش برده بود
صورت عرق کرده ش نشون میداد استرس داشته و نگران هونگ شده. چاقویی که صبح بهش داده بود رو ورداشت و در سکوت، به سونگهوا خیره شداز اتاقش بیرون رفت
خونه ساکت بود، انگار بچه ها خواب بودن.
وارد اتاقی که می شناخت شد و درش رو بست
با چاقو دست خودش رو برید و به سمت آیینه رفت. به خودش خیره شد و با مکث دستش رو بین موهاش کشیدبه رگ های قرمزی که بین موهای آبیش پیچیده شده بودن نگاه کرد
+ خوشگل تر شد
گوش گرگی که نوکش تیز بود و بزرگ بود رو روی سرش گذاشت
+ ولی تو هنوز من دیوونه رو نشناختی
YOU ARE READING
HATERS 1
Romanceهونگ جونگ، برای پیدا کردن پسری که باند خطرناکی رو اداره می کرد دست به هر کاری می زد. اما وقتی متوجه میشه این باند اعضای بدن انسان رو قاچاق می کنه و پِت پرورش میده، آرزو می کنه کاش هیچوقت به اونجا نیومده بود. 🐞🖤 Main Couple : SeongJoong; Seonghwa...