• 19

192 51 2
                                    


+ هیونجین

سوبین بود که صداش میکرد
- میرم توی سلول،سجون حالش خوب نیست باید استراحت کنه
هیونجین سرش رو تکون داد

به پسر ها نگاه کرد که یکی یکی وارد سلول های خودشون میشدن
و در پایان،حدود پنج تا از قوی ترین و هیکلی ترین زندانی ها مونده بودن

هیونجین دست به سینه ایستاده بود و هر دو پاش روی میز بودن
نگاه پسر ها رو دنبال کرد

با دیدن یه پسر کوچیک که موهای خیلی بلند و طلایی داشت پوزخندی گوشه ی لبش نشست. اون احمق کوچولو، نمیدونست ممکنه چه بلائی سرش بیاد ؟

فلیکس نمی تونست برگرده
در واقع وقتی برگشته بود و هونگ جونگ و سونگهوا رو اونجور دیده بود تقریبا به حالت سکته ای برگشته بود

تمام فکر و ذهنش پرت بود و متوجه نشد که اونجا خالی شده
با شنیدن صدای کسی از افکارش بیرون اومد
به سمت صدا برگشت

چند پسر .. که چهار پنج برابر خودش بودن؟

آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد فکر بد نکنه،به هر حال اون گرایش خودش رو می دونست . میدونست گی‌ئه و احتمال داره تحریک شه

+ بودی حالا

یکی از پسر ها گفت
فلیکس حس میکرد خون توی رگ هاش یخ زده

- خستم.. میخوام .. میخوام بخوابم
ترسیده گفت و خواست بره که یه پسر جلوش موند

فلیکس ایستاد و به پسر زل زد

همون لحظه حس کرد از تمامی پسر های اونجا متنفره
هونگ جونگ حق داشت اون حرف ها رو بزنه
یکی از پسر ها دستش رو به موهای طلایی فلیکس رسوند ولی قبل از اینکه فلیکس بتونه واکنش خاصی نشون بده اون ها رو محکم کشید

هیونجین به لذت بهشون نگاه میکرد
اون پسر کوچیک ضعیف بود و همین باعث میشد لذت بیشتری ببره
از ضعیف بودن دیگران وقتی خودش قدرت زیادی داشت خوشش میومد

ولی اون پسر در حدی نبود که هیونجین بخواد بلند شه و بهش قدرتش رو نشون بده.ترجیح میداد همونجا بشینه و تماشا کنه که چطور تقلا میکنه و درخواست کمک

هیونجین عاشق این بود!

هونگ جونگ شلوارش رو بالا کشید
نبود فلیکس بهش نشون میداد که اتفاقی افتاده
بیخیال لباس های تنش که تمیز نبودن شد و همونجور بیرون رفت

سونگهوا باز هم بابت زندانی که داخلش بودن خدا رو شکر کرد
حداقلش این بود  که تنها حمام میکرد و کسی مزاحمش نمیشد یا کاری بهش نداشتن

خسته بود و خوابش میومد
لباس هاش رو دوباره پوشید و از حمام به سمت سلول خودشون رفت
با ندیدن بچه ها، کمی اخم کرد

+ هونگ جونگ کجاست ؟
از پسر غریبه ای که اونجا بود پرسید
- رفت دنبال فلیکس

سونگهوا کمی عقب رفت. به سمت محلی که غذا خورده بودن رفت
با دیدن صحنه ای که دید شوک زده سر جاش خشک شد

HATERS 1Where stories live. Discover now