• 15

170 58 31
                                    

عکس : هیونجین

- بگیرینشون

هیونجین به سجون نگاه کرد و فریاد زد

+ نه .. نه نه سجون نهه

ولی دیر شده بود
سجون با اون پلیس های مسلح درگیر شده بود
با شنیدن صدای تیر همه جا ساکت شد

سجون به خودش پیچید و روی زمین افتاده بود
هیونجین دوید و پیشش روی زمین نشست

-دارین چیکار میکنین؟ اون بهتون آسیبی نمی رسوند

هیونجین رو به پلیس هایی که حالا ازشون دل خوشی نداشت گفت و موهای سجون رو آروم نوازش کرد
+هوانگ هیونجین

سرش پایین بود

+اینا رو هم ببرین
هیونجین با چشم های گشاد شده بهشون نگاه کرد
یعنی چی که اینا رو هم ببرین؟

- من تا همین دیروز توی اداره ی پلیس بودم

هیونجین گفت
پلیس اهمیت نداد
+ولی الان نیستی

هیونجین محو کار هایی که میکردن شده بود
انگار صحنه ی آهسته بود
سجون به خاطر قدرت بدنی بالاش بیهوش نشده بود ولی به شدت مشخص بود درد داره

○●

بستنیش رو توی دهنش گذاشت
فلیکس داشت میخندید

اگه جونگ صادقانه میخواست نظر بده باید میگفت که خوشحاله از اینکه آوردش به این جا.. تا باعث خوشحالیش شه

هونگ لبش رو توی دهنش گذاشت و به وسایل بازی خیره شد

جای قشنگی بود
ولی اون دوستش نداشت
یعنی ترجیح میداد خونه باشه و یه چیز گرم بخوره تا اینکه اینجا باشه
ولی چاره ای هم نداشت

+ دیر وقته، بیاین برگردیم
سوبین به جونگ نگاه کرد

- انقد نق نزن، من فعلا نمیخوام برگردم

هونگ دست به سینه موند و باشه ای گفت
از بینشون رد شد و برای خودش یه بستنی دیگه گرفت

روی صندلی نشست
فضای شهربازی یکم تاریک بود و این رو دوست نداشت
فوبیای تاریکی هوا رو نداشت ولی خب خیلی خوشش هم نمیومد از اینکه یه جایی بخواد اونقدر تیره باشه

○●

+چی؟

سونگهوا پرسید و به بادیگاردش که انگار ترسیده بود نگاه کرد

سونگهوا یقه ی بادیگارد رو توی مشتش گرفت و اون رو به دیوار کوبید

- چی میگی؟ وویونگ؟

بادیگارد سرش رو تکون داد

سونگهوا مشتی به صورت بادیگارد زد و سر پا ایستاد
نگران برادرش بود

چطور وویونگ انقدر احمق بود که توی دردسر افتاده بود
دستش رو با سرش گرفت

+ولی قربان.اون کنار یکی دیگه بود، یکی که ظاهرا با هونگ جونگ دیده شده قبلا

HATERS 1Where stories live. Discover now