عکس : هیونجین
- بگیرینشون
هیونجین به سجون نگاه کرد و فریاد زد
+ نه .. نه نه سجون نهه
ولی دیر شده بود
سجون با اون پلیس های مسلح درگیر شده بود
با شنیدن صدای تیر همه جا ساکت شدسجون به خودش پیچید و روی زمین افتاده بود
هیونجین دوید و پیشش روی زمین نشست-دارین چیکار میکنین؟ اون بهتون آسیبی نمی رسوند
هیونجین رو به پلیس هایی که حالا ازشون دل خوشی نداشت گفت و موهای سجون رو آروم نوازش کرد
+هوانگ هیونجینسرش پایین بود
+اینا رو هم ببرین
هیونجین با چشم های گشاد شده بهشون نگاه کرد
یعنی چی که اینا رو هم ببرین؟- من تا همین دیروز توی اداره ی پلیس بودم
هیونجین گفت
پلیس اهمیت نداد
+ولی الان نیستیهیونجین محو کار هایی که میکردن شده بود
انگار صحنه ی آهسته بود
سجون به خاطر قدرت بدنی بالاش بیهوش نشده بود ولی به شدت مشخص بود درد داره○●
بستنیش رو توی دهنش گذاشت
فلیکس داشت میخندیداگه جونگ صادقانه میخواست نظر بده باید میگفت که خوشحاله از اینکه آوردش به این جا.. تا باعث خوشحالیش شه
هونگ لبش رو توی دهنش گذاشت و به وسایل بازی خیره شد
جای قشنگی بود
ولی اون دوستش نداشت
یعنی ترجیح میداد خونه باشه و یه چیز گرم بخوره تا اینکه اینجا باشه
ولی چاره ای هم نداشت+ دیر وقته، بیاین برگردیم
سوبین به جونگ نگاه کرد- انقد نق نزن، من فعلا نمیخوام برگردم
هونگ دست به سینه موند و باشه ای گفت
از بینشون رد شد و برای خودش یه بستنی دیگه گرفتروی صندلی نشست
فضای شهربازی یکم تاریک بود و این رو دوست نداشت
فوبیای تاریکی هوا رو نداشت ولی خب خیلی خوشش هم نمیومد از اینکه یه جایی بخواد اونقدر تیره باشه○●
+چی؟
سونگهوا پرسید و به بادیگاردش که انگار ترسیده بود نگاه کرد
سونگهوا یقه ی بادیگارد رو توی مشتش گرفت و اون رو به دیوار کوبید
- چی میگی؟ وویونگ؟
بادیگارد سرش رو تکون داد
سونگهوا مشتی به صورت بادیگارد زد و سر پا ایستاد
نگران برادرش بودچطور وویونگ انقدر احمق بود که توی دردسر افتاده بود
دستش رو با سرش گرفت+ولی قربان.اون کنار یکی دیگه بود، یکی که ظاهرا با هونگ جونگ دیده شده قبلا
YOU ARE READING
HATERS 1
Romanceهونگ جونگ، برای پیدا کردن پسری که باند خطرناکی رو اداره می کرد دست به هر کاری می زد. اما وقتی متوجه میشه این باند اعضای بدن انسان رو قاچاق می کنه و پِت پرورش میده، آرزو می کنه کاش هیچوقت به اونجا نیومده بود. 🐞🖤 Main Couple : SeongJoong; Seonghwa...