• 21

180 55 46
                                    

دست سجون بهتر شده بود

با مراقبت های سوبین و هیونجین، حال بهتری داشت.
+پس از زیرزمین باید بریم؟

سان پرسید. سونگهوا سرش رو تکون داد و تایید کرد
هونگ جونگ هنوز اون قفل های بزرگ رو دنبال خودش می کشید

به نظر می‌رسید نگهبان ها از اون می ترسیدن که بازش نمیکردن.
- حال سجون بهتر شده،فردا شب می تونیم بریم

سوبین گفت و هونگ جونگ به سان خیره شد
+ سان دوربین ها رو برای دو ساعت مختل کن، به بیهوش کننده نیاز داریم ولی نداریم.

نگاهش روی سوبین ایستاد
+ سوبین تو به وویونگ یاد بده کجای گردن بزنیم که بیهوش شه، سان و وویونگ با هم این کار رو انجام بدین
بچه ها سرشون رو تکون میدادن

هونگ جونگ به عنوان لیدر فوق العاده ترین فرد ممکن بود!
+ سونگهوا و هیونجین کنار سجون حرکت کنن چون ممکنه حالش بد شه و ما شما رو داریم که میتونین بهش توی راه رفتن کمک کنید

هونگ جونگ نفس عمیقی کشید و آخرین تیکه از نودلش رو خورد

+ من جلو راه میرم تا اگه مشکلی پیش اومد فقط برای من باشه، فلیکس دومین نفر و پشت سر من برای باز کردن قفل ها و بقیه به همین ترتیبی که گفتم پیش برین. برین و استراحت کنین

بچه ها بلند شدن
+ و در آخر؛ یوسانگ هم همراهمون هست

اون یک هفته ای که اینجا بودن به همدیگه نزدیک تر شده بودن
نگاه ها روی یوسانگ زوم شد
کسی که فهمیده بودن برادر وویونگ و سونگهواست، ولی به خاطر کارش و همکاری با پلیس ها مجبور شده بود ازشون دور شه

البته، همه‌شون استرس داشتن ولی مخفی میکردن

-

سان به اطراف نگاه کرد و بلند شد
کمی با دستش ور رفت و جوری که کسی متوجه نشه در زندان رو باز کرد. فلیکس یک سری ترفند ها بهشون یاد داده بود تا گیر نیوفتن

وویونگ دستمال مخصوصی که داشت رو توی جیبش گذاشت
دست هاش هم رو توی جیبش گذاشت

نگهبان به وویونگ نگاه کرد ولی قبل از اینکه بخواد کاری انجام بده وویونگ دستمال رو روی دهنش گذاشت و با ضربه ای اون رو بیهوش کرد

سان با تمام سرعت دوید
می دونست وویونگ پشت سرشه

وویونگ این اواخر دیگه بیهوش نمی کرد
صدا خفه کن رو وصل کرده بود، شلیک میکرد و نگهبان ها رو میکشت...

سان بی توجه به همه ی این ها خودش رو به اتاق اصلی رسوند

افرادی که اونجا رو اداره میکردن بیخیال تر از این حرف ها بودن که بخوان توی اتاق دوربین ها کسی رو بزارن
البته یک نفر اونجا بود

و اون یک نفر کسی جز یوسانگ نبود

وویونگ سویشرت خودش رو در آورد و به سمتش پرتاب کرد
سان با اخمی که موقع تمرکز روی پیشونیش میومد پشت کامپیوتر نشست

HATERS 1Where stories live. Discover now