• 18

182 49 4
                                    

.. این پارت از اولش +۱۸ و طولانی هستش ..

●○
سونگهوا اون رو روی تخت گذاشت
هونگ جونگ به شدت عجیب شده بود
گاهی اوقات دست هاش رو بالا میاورد و نتیجه ش شد زخم عمیقی که روی گردن سونگهوا نشسته بود.

هونگ دست از وحشی گری ورداشت
نفس نفس میزد
و این کارش باعث شد سونگهوا با ترسی که نشون داده نمیشد بهش نگاه کنه.. یعنی چی کار میخواست انجام بده؟

با دیدن کاری که داشت میکرد روی جونگ خوابید
چاره ای براش نمونده بود

جونگ داشت با تمام قدرت توی سر خودش میزد و انگار میخواست خودش رو بکشه! با برخورد دست سونگهوا با دیکش نفسش کمی عمیق شد و تقریبا غرید

+چه گوهی..داری میخوری

سونگهوا اهمیتی نداد
مجبور بود، الان باید حواس جونگ رو پرت میکرد وگرنه مطمئن بود بلائی سر خودش میاورد

دستش رو زیر شلوار جونگ برد و قبل از اینکه بخواد اعتراضی بکنه لب هاش رو روی لب های هونگ جونگ گذاشت. به خودش اجازه ی مکث نداد و با لذت مشغول بوسیدن لب های نرم پسر زیرش شد

قصد سونگهوا تجاوز نبود
هنوز اونقدر آدم پستی نشده بود که بخواد اینجور غرور یکی مثل خودش رو بشکونه، چون توی این مدت به وضوح متوجه این شده بود که هونگ پسر ضعیفی نیست
فقط میخواست انرژیش رو از بین ببره تا بتونه یکم به خودش استراحت بده یا بخوابه

دستش نوازش گرانه روی آلت پسر می نشست و باعث میشد هونگ بین بوسه‌شون ناله ی آرومی بکنه
اعتراف میکرد اولین بار بود که انقدر آروم داره کاراش رو انجام میده .. و در واقع

تا حالا همیشه به فکر خودش بود
اینکه حالا به حال کسی غیر از خودش اهمیت داده بود واقعه ی عجیبی بود که داشت رخ میداد و سونگهوا رو کمی گیج می کرد

اهمیتی به کشمکش و هیاهوی درون مغز بیچاره‌ش نداد و فشار کمی به نوک آلت پسر وارد کرد
با بوسه ی عمیقی کمی از هم جدا شدن
چشم های وحشی هونگ جونگ دقیقا بهش زل زده بودن

و همین بود
چیزی که در موردش اونقدر سونگهوا رو شیفته ی خودش کرده بود همین چشم های وحشی و مغروری بودند که درون چشم های هیچ کسی ندیده بود

سونگهوا نمی دونست اون پسر کیه
چه زندگی ای داشته و حتی گی هست یا نه
اما الان حس میکرد از اون پسر خوشش اومده، و دلش میخواست برای خودش بکنش

ولی قطعا این امکان پذیر نبود

سونگهوا دوباره لب های نرم هونگ جونگ رو بوسید
هیچ وحشی گری ای در کار نبود
و هیچ دخالت زبونی..اون فقط آروم می بوسید و انگار پسر رو نفس می کشید

سونگهوا اهمیتی به حرف های مغزش نداد
حتما با تحریک شدن اینجور داشت چرت و پرت پشت سر هم می کرد و می گفت از اون پسر مغرور و از خود راضی خوشش اومده

HATERS 1Where stories live. Discover now