_ممنونم آقای لی، قول میدم بهش بد نگذره!پدر مینهو خندید و ضربه ای به کتف کریستوفر زد.
_مطمئنم با تو به مینهو بد نمیگذره، خوبه که میبریش بیرون همونطور که خودت هم میدونی مینهو جز دسته ادمهاییه که یک لحظه هم تو خونه بند نمیشه! از وقتی که پاش شکسته یه جورایی انگار افسرده شده.کریس خندید و سرش رو تکون داد.
_نگران نباشید درستش میکنم_معلومه چیزی که خودت خراب کردی رو خودت باید درست کنی!
با شنیدن صدای مینهو که به کریس حس پنجول کشیدن گربه هارو میداد خنده ی بلندی کرد. مینهو با اخم و دست به سینه توی ماشین نشسته بود و به هیچکدوم نگاهی نمیکرد._مثل اینکه افسردگی مینهو روش تاثیر منفی گذاشته، ما میریم لطفا نگرانمون نباشید.
تعظیم کوتاهی به پدر مینهو کرد و سوار ماشین شد.
خیلی آروم استارت زد و ماشین به حرکت در اومد
مینهو همچنان اخمالو و عصبی بود.
_فکرکردی کی هستی که منو با خودت میکشونی این ور و اون ور؟_میخوای بگی از اینکه الان اینجایی راضی نیستی؟
_کی از بودن کنار یه ادم وحشیِ بی احساس خوشحال میشه که من دومیش باشم؟
کریستوفر بلند خندید، دست مینهو رو محکم گرفت و گفت:
_اینا رو به کسی بگو که تورو نشناسه عزیزم! تو با اون روحیه ی چموش و کنه ای که داری اگه از بودن اینجا ناراضی بودی حتی خودتو پرت میکردی از ماشین بیرون، نه اینکه بشینی و طعنه بزنی عزیزدلم._من واقعا احمقم که اجازه دادم تا این حد منو بشناسی!
_شاید من انقدر عاشق بودم که همه جوره شماختمت.
مینهو غمگین به کریس نگاه کرد.
_بودی...هنوزم هستی؟_دستامو ول نکن مینهو.
_خودت گفتی ولت کنم، گفتی نیام کنارت بعد هم بخاطر انجام دادنش پام رو شکستی. تو واقعا چی میخوای کریس؟
_دستامو ول نکن، بهم قول میدی؟
_من امیدی ندارم.
_کنارم نباش ولی دستامو ول نکن، نذار با دست خالی زندگی کنم...
_چرا نمیفهمم منظورتو؟ چرا سختته که واضح حرف بزنی؟ بگو چی میخوای بگو چی تو سرته!
_من خودمم نمیدونم چی میخوام.
مینهو تکونی خورد، شاید این بهترین موقعیتی بود که نقشش رو از دوست پسر به مشاور کریس تغییر بده!
_چی این روزا اذیتت میکنه؟کریس آهی کشید.
_ نه میتونم بخوابم نه میتونم غذا بخورم نه میتونم یه نفس راحت بکشم! بخوام راحت تر بگم، همه چیز._این روزا با کیا هم صحبتی؟
کریستوفر نیشخندی زد، اون قدرا میدونست که بفهمه مینهو با این لحن آروم و کنجکاو دنبال چه چیزیه.
_رابطه ی ما دکتر و بیمار نیست پس اون چیزی که تو ذهنته رو بیرون کن چون بهش نمیرسی!
أنت تقرأ
𝐴𝑁𝐻𝐸𝐷𝑂𝑁𝐼𝐴 , {𝐶𝒉𝑎𝑛𝑔𝑙𝑖𝑥 \ 𝐶𝒉𝑎𝑛𝒉𝑜}
Mystery / Thriller👥 پایان فصل اول. شروع فصل دوم. شده تاحالا چشم بازکنی و حس کنی تو جایگاه خودت نیستی؟ من چنین حسی داشتم. وقتی چشم باز کردم دیگه پسر بابام نبودم، دیگه لازم نبود هر روز صبح کوله پشتی قرمز رنگم رو روی دوشم بندازم و به طرف مدرسه حرکت کنم. دنیای جدید، زند...