Part 43.

350 61 63
                                    

*برای خوندن این پارت لطفا به دیلی من که لینکش تو بیو هست برید و اهنگ این پارت رو دانلود کنید، همزمان که بهش گوش میدید پارت جدید رو هم بخونید*

چانگبین هنوز هم گیج و مبهوت بود، قلبش داشت از قفسه‌ی سینه‌اش بیرون می‌تپید.
_تو...مطمئنی؟

_من مثل شما ها نمیتونم دروغ بگم. با احساسات خودم صادقم پس متوجهم بهت علاقه دارم و نمیخوام این رو قایم کنم اما به این دلیل هم نیست که بهت اعتماد کافی دارم، خودت هم میدونی چرا! فقط دارم بهت فرصت میدم خودت رو بهم ثابت کنی.

_امیدوارم بتونم به حدی برسم که خوشحالت کنه...

فلیکس آروم سری تکون داد.
_اگه مشکلی نداری بگم بابات بیاد؟

_مگه فرصت ایجاد مشکلی هم هست؟ یه جوری باید سریع به همه چی عادت کنم که حتی وقت فکرکردن بهشون رو هم ندارم
.
_متاسفم واقعا، بهش میگم بیاد.

_تو میری؟

میخواست بگه بیمارستان اما حرفش رو خورد، نمیخواست فلیکس رو نگران کنه.
_باید برم پیش دنیل، مینهو و کریس گفتن بهت سلام برسونم.

_حالشون خوبه؟

_هممون نگران تو هستم فلیکس، همین.
از اتاق بیرون رفت و چند تا نفس عمیق کشید، لرزش دستاش کاملا مشخص بود! بدون اینکه پیش اقای لی بره براش پیامک فرستاد که میتونه بره پیش فلیکس، خواست از ساختمون زندان بیرون بره که هیونجین از اتاق ملاقات بیرون اومد و به سمتش قدم برداشت.

_سلام، فلیکس حالش چطوره؟ احتیاج هست برم پیشش؟

_سلام، خوبه و یکم دیگه قراره با پدرش ملاقات داشته باشه.

_جدی میگی؟! باورم نمیشه حدسش درست در اومده باشه!

_مگه میدونی کی رو میگم...؟

_احتمالا اقای لی یا یکی از نزدیکانش؟ فلیکس بهم یه چیزایی گفته بود.

_اوه...که اینطور.

_راستی، ممنونم ازت.

_بخاطر؟

_اینکه پیگیر کارای آزادی من هستی.

_من...؟

_یکم پیش دنیل اینجا بود گفت پرونده‌ام رو به جریان انداخته و تو ازش خواستی، چطور مگه؟

_دنیل اینجا بود؟!

_اره پنج دقیقه‌ی پیش ملاقات داشتیم، چیشده؟

_بعدا میبینمت هیونجین!
با عجله از ساختمون بیرون زد ولی نه...انگار دنیل رفته بود. موبایلش رو در آورد تا بهش زنگ بزنه و طبق معمول خاموش بود.

_اینم بچه بازیش گرفته! چرا چوب کار اشتباه یکی دیگه رو من باید بخورم؟!
سوار ماشین شد و به بیمارستان برگشت، الان نمیدونست باید به چی فکرکنه واقعا! فردا جلسه‌ی دادگاه فلیکس بود و مطمئنا اقای لی برنامه‌ای داشت، یکم پیش در کمال تعجب فلیکس اون رو بوسید و بهش اعتراف کرد! دنیل گم و گور شده بود، کریس هنوز تو بیمارستان بود و... واقعا افکار این مرد تمومی نداشت!
وقت ملاقات نبوداما بخاطر اشنایی که داشتن به طرف اتاق کریس رفت، مینهو همچنان کنارش نشسته بود.
مینهو به طرفش بلند شد، چانگبین کتش رو به مینهو داد و جای اون نشست.
_چطور پیش رفت؟

𝐴𝑁𝐻𝐸𝐷𝑂𝑁𝐼𝐴 , {𝐶𝒉𝑎𝑛𝑔𝑙𝑖𝑥 \ 𝐶𝒉𝑎𝑛𝒉𝑜}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن