چندین بار به دنیل زنگ زد اما جواب نمیداد، به طرف بخش حرکت کرد تا بتونه مینهو رو پیدا کنه و با دیدنش که از پله ها بالا میرفت به سمتش دوید.
_مینهو...هوی..با تو ام!مینهو جوابی نمیداد و فقط تند تند از پله ها بالا میرفت، چانگبین که دید اهمیتی نمیده پا تند کرد و گیرش انداخت.
همین که خواست اعتراض کنه سیلیِ محکمی به صورتش کوبید!
انگار مینهو یکباره متوقف شد، آروم گرفت و ایستاد..._این رو زدم که بفهمی تو تنها آدم لعنتی ای نیستی که داره اذیت میشه! بهترین دوستم، رفیق بچگیم، برادرم از مرگ برگشته. طرف دیگه کسی که از هر کسی تو این دنیا بیشتر دوستش دارم تو زندانه و حسرت یه بوسه ازش به دلم مونده اون وقت تویی که مثلا یه ادم تحصیل کرده ای چیکار میکنی؟
به ادمی که بخاطر ما هر خطر و زحمتی رو به جون خریده، کسی که به ما بیشتر از خانواده اش اهمیت میده همچین حرفایی رو میزنی؟! میدونستی اگه دنیل نبود الان کریس محکوم میشد؟ فلیکس اعدام میشد؟ میدونستی اگه اون نبود هیچ غلطی نمیتونستیم بکنیم؟ میدونستی لی مینهو؟!مینهو همونطور که نگاهش رو به پایین بود زمزمه کرد:
_میدونم..._خودت رو جمع و جور کن، از رفتار کردن مثل دیوونه ها دست بردار. به این فکر کردی که منم یه آدمم و زیر این همه فشار کمرم میشکنه؟ فکر کردی که نباید تو هم به دردای من اضافه کنی؟
_من...من..
دوباره چشمهای مینهو اشکی شده بود، چانگبین اون رو در آغوش کشید و چند ضربهی آروم به کمرش زد.
_متاسفم چانگبین، من واقعا متاسفم..._تاسف فایده نداره، باید این موضوع رو تموم کنیم. میدونم تو هم مثل من دیگه بریدی ولی نباید بزنی خودی ها رو هم از دور خارج کنی! بفهم چیکار میکنی مینهو.
مینهو از چانگبین جدا شد و دستی به صورتش کشید.
_داشتم میرفتم پیش کریس، مثل اینکه بهوش اومده._جدی میگی...؟
مینهو با لبخند غمگینی سرش رو تکون داد، چانگبین هم خواست قدمی برداره اما ایستاد.
_بهتره اول تو بری پیشش، من میرم دنبال دنیل.
و مینهو رو ترک کرد.مینهو راهش رو ادامه داد و وقتی دکتر کانگ رو دید مضطرب ایستاد.
_حالش چطوره...؟_خوبه، وضعیت پایداری داره و بهوش اومده.
_میتونم ببینمش؟
_میشه، ولی زیاد خسته اش نکن. اتاقش رو از سرپرستار بپرس بهت میگه کجاست.
دکتر کانگ قدمی برداشت که دوباره صدای مینهو بلند شد:
_دکتر؟
برگشت و با نگاهی منتظر نگاهش کرد.
_ممنونم...
دکتر کانگ سری تکون داد و رفت. مینهو اتاق کریس رو پیدا کرد. در باز بود و میتونست دکتری که داشت با کریس حرف و پرستاری که داشت سِرمش رو چک میکرد ببینه.
کف دستهاش عرق کرده بود، نمیدونست جرا استرس داشت! انگار که میخواست کریس رو بعد از مدتها ببینه.
_باید گل میخریدم؟ شکلات چی؟
أنت تقرأ
𝐴𝑁𝐻𝐸𝐷𝑂𝑁𝐼𝐴 , {𝐶𝒉𝑎𝑛𝑔𝑙𝑖𝑥 \ 𝐶𝒉𝑎𝑛𝒉𝑜}
Mystery / Thriller👥 پایان فصل اول. شروع فصل دوم. شده تاحالا چشم بازکنی و حس کنی تو جایگاه خودت نیستی؟ من چنین حسی داشتم. وقتی چشم باز کردم دیگه پسر بابام نبودم، دیگه لازم نبود هر روز صبح کوله پشتی قرمز رنگم رو روی دوشم بندازم و به طرف مدرسه حرکت کنم. دنیای جدید، زند...