_چرا چیزی نمیخوری؟
مینهو با صدای کریس حواسش جمع شد.
_چانگبین و فلیکس نمیان؟_اونا یکساعت پیش صبحونهاشون رو خوردن و رفتن.
_کاش با هم میرفتیم._خودت میدونی امشب دیروقت پرواز دارن و وقتی هم به برسن به کره دیگه همچین فرصت هایی گیرشون نمیاد که راحت باهم باشن، سعی نکن تنهاییشون رو خراب کنی! مهم تر از همه امروز روز اول ازدواجمونه، تو واقعا میخوای همچین روزی بازدید عموم رایگان باشه؟
مینهو چشم هاش رو چرخوند.
_یه جوری حرف میزنی انگار ما این همه مدت باهم نبودیم.کریس سرش رو جلو آورد و با شیطنت گفت:
_ولی دیشب اولین سکسمون رو داشتیم!_خفه شو!
_تو واقعا انقدر خجالتی بودی مینهو؟ البته دیشب که اینطور نبودی شایدم اب و هوای امروز روت تاثیر گذاشته.
_من میذارم رااااحت از اذیت کردم لذت ببری کریستوفربنگ.
کریس بلند خندید و مینهو هم از صدای خندهی اون خندهاش گرفته بود.
_کاش این لحظه ها هیچوقت تموم نشه کریس، انکار یه خوابه...
دست کریس که انگشت هاش رو لمس کرد سرش رو پایین انداخت.
_نبینم بغض کنی مینهو! باورکن اذیت میشم. حس میکنم عجب اشغالی بودم که تا باهات طوری که سزاوارشی رفتار میکنم اشک تو چشمهات جمع میشه.
_نه این اصلا بخاطر تو نیست، فقط یهویی همه چیز خوب شد! ازدواج کردیم، خوشحالیم، فلیکس و چانگبین خوشحالن، خوشبختن. من فقط خیلی احساس خوشبختی میکنم وقتی به اینها فکرمیکنم..._شایدم تروما های گذشته هنوز همراهته، حدس میزنم این فقط من نیستم که نیاز به جلسه های مشاوره دارم. همهی ما اسیب دیدیم از اون دوران و این شامل تو هم میشه خرگوش.
_خرگوش احمق.
_هوم؟
_این چیزیه که صدام میزدی.
_تو فقط خیلی شجاع بودی و من میترسیدم. همون موقع ها هم میفهمیدم تو میتونی نجاتم بدی، فقط نمیخواستم نجات پیدا کنم.
با بلند شدن مینهو کریس هم گیج ایستاد و تا خواست بفهمه چیشده بازوهای همسرش دور گردنش پیچیده شد.
_عاشقتم کریستوفر، من عاشقتم. هر طور که باشی، هر مشکلی که داشته باشی، هر زمانی که نتونی ادامه بدی من کنارت میمونم. من بهت کمک میکنم، من تا همیشه میخوام کنارت باشم._داری اشک منو هم در میاری...
برای مینهو مهم نبود همهی افرادی که اونجا حضور داشتن بهشون خیره شده بودن؛ این حس آرامش و خوشبختی کمیاب بود پس تا زمانی که حسش میکرد باید قدرش رو میدونست.
از آغوش کریس بیرون اومد اما همچنان دست های اون دور کمرش بود.
_عاشقتم مینهو، من عاشقتم. به اندازهی تمام ثانیه هایی که شکسته بودم و تو کنارم ایستادی تا تیکه به تیکهی من دوباره به هم بچسبه من دوستت دارم.
پیشونی مینهو رو بوسید و بالاخره دستهاش رو از روی کمرش برداشت.
أنت تقرأ
𝐴𝑁𝐻𝐸𝐷𝑂𝑁𝐼𝐴 , {𝐶𝒉𝑎𝑛𝑔𝑙𝑖𝑥 \ 𝐶𝒉𝑎𝑛𝒉𝑜}
Mystery / Thriller👥 پایان فصل اول. شروع فصل دوم. شده تاحالا چشم بازکنی و حس کنی تو جایگاه خودت نیستی؟ من چنین حسی داشتم. وقتی چشم باز کردم دیگه پسر بابام نبودم، دیگه لازم نبود هر روز صبح کوله پشتی قرمز رنگم رو روی دوشم بندازم و به طرف مدرسه حرکت کنم. دنیای جدید، زند...