دنیل به سمت خونهی فلیکس حرکت میکرد که مینهو مانع شد!
_خونه ی خودمون._ولی مینهو-..
_خونهی خودمون!
_واقعا از دست شما چند تا ادم میخوام سرمو بکوبم تو دیوار!
پیچید و به طرف خونه کریس و مینهو حرکت کرد. در خونه همچنان باز مونده بود، مینهو بدون توجه به دنیل بعد از ایستادن ماشین پیاده شد و به به سمت خونه رفت.
برعکس اون دنیل با آرامش کمربند ایمنیش رو باز کرد، پیاده شد و بعد از زدن ریموت ماشین وارد خونه شد. سرکی انداخت و مینهو رو ندید، خواست صداش بزنه که دید دم در حموم ایستاده. کنارش رفت و فهمید دلیل زل زدن مینهو چیه، خون های کریس هنوز سرامیک های کف حموم رو سرخ نگه داشته بود و خشک شده بود.
نمیدونست باید چی به مینهو بگه، اون خودش یه دکتر بود! بهتر از هر کسی میدونه چی باعث میشه از این وضع در بیاد پس اگه هنوز تو این حال و روزه یعنی چیزی نیست که کمکش کنه.
نگاهی به لباس خونی خودش میکرد و نگاهی به کف حموم._برو لباست رو عوض کن، من اینجا رو تمیز میکنم.
مینهو دستش رو پس زد و به سمت اتاق مشترکش با کریس رفت، دنیل هم به دنبال تی تو اشپز خونه بود و بعد از پیدا کردنش وارد حموم شد. زود شیر اب رو باز کرد و بست تا خاطرات برای مینهو تداعی نشه و با خیس شدن زمین خون ها راحت تر پاک بشه.
_همیشه سوپرایزم میکنی کریس، کی فکرشو میکرد دست به خودکشی بزنی؟ پسرهی لجباز، خب اون یه حرفی زده چرا جای اینکه بری بزنی تو دهنش به خودت اسیب میزنی؟! مگه نمیبینی این ادما نگرانتن؟ واقعا که احمقی! دست خودم نیستا، واقعا نمیتونم فلسفهی خودکشی رو درک کنم. اصلا چرا دارم با خودم حرف میزنم؟ دیوو-..
حرفش با صدای شکستن چیزی نصفه موند، سریع تی رو پرت کرد و به طرف مینهو رفت. به محض اینکه وارد اتاق شد بوی عطر خنک کریس زیر بینیش پیچید و باعث شد زمزمه کنه:
_احمقِ خوش سلیقه!مینهو شیشهی عطر کریس رو به سمت شیشهی میزتوالت پرت کرده بود، در نتیجه هردو شکسته بودن.
سریع دستش رو چک کرد.
_خودت رو که زخمی نکردی؟ بهوش بیاد منو میکشه که حواسم بهت نبوده!_حتی لباسش رورپوشیدم و حضورش رو حس نکردم، گفتم بشکنمش تا حداقل بوی اون رو حس کنم. اگه بهوش نیاد چی...؟
مینهو یکی از هودی های مشکی کریستوفر رو پوشیده بود و دنیل تازه تونست متوجهش بشه.
کنار تخت نشست و به مینهو هم اشاره کرد که بشینه.
_بخواب مینهو._ولم کن دنیل من میخوام برم بیمارستان.
_مینهو مثل یه پسر خوب میخوابی وگرنه به تخت میبندمت فهمیدی؟! مثلا دکتری یه ادم بالغی این چه طرز رفتاره! بگیر بخواب فردا صبح زود میریم چون باید یه چیز مهمی رو به تو و چانگبین بگم.
أنت تقرأ
𝐴𝑁𝐻𝐸𝐷𝑂𝑁𝐼𝐴 , {𝐶𝒉𝑎𝑛𝑔𝑙𝑖𝑥 \ 𝐶𝒉𝑎𝑛𝒉𝑜}
Mystery / Thriller👥 پایان فصل اول. شروع فصل دوم. شده تاحالا چشم بازکنی و حس کنی تو جایگاه خودت نیستی؟ من چنین حسی داشتم. وقتی چشم باز کردم دیگه پسر بابام نبودم، دیگه لازم نبود هر روز صبح کوله پشتی قرمز رنگم رو روی دوشم بندازم و به طرف مدرسه حرکت کنم. دنیای جدید، زند...