_ولی من عاشقتم لی فلیکس.
_ثابتش کن، جیسونگ رو زنده کن تا باورم بشه.
_جیسونگ مرده فلیکس، مرده!
فلیکس غم زده گفت:
_اره، من کشتمش، اینا میگن..._باید بهت بگم.
_هروقت جیسونگ رو زنده کردی بیا.
_احمق نذار حرفایی که بخاطر گفتنشون جون اون بچه فدا شد نصفه بمونه!
_بگو...همه ی حرفاش رو بگو.
_خوب گوش کن چون توانایی دوباره تکرار کردنش رو ندارم. هرچقدر که از گفتنش فرار کردم باز هم برگشتم به سرنوشتی که برام تعیین شده بود، گره ی این داستان باید به دست من باز بشه.
_خستهم چانگبین، زود تمومش کن!
_کریستوفر برادر واقعی تو نیست...
_میدونم.
_چی؟!
_حدسش رو زده بودم اما خودم رو گول میزدم که یعنی ممکنه واقعا چنین چیزی باشه؟ و بود.
_راستش...چیزهای بیشتری هست که باید بدونی.
_وقتی که باید میگفتی نگفتی، چرا فکرمیکنی الان میذارم آزادانه صحبت کنی؟
_فلیکس باید کمکم کنی تا از این باتلاق در بیایم!
_مگه وقتی داشتم تنهایی تو همین باتلاق دست و پا میزدم بهم کمکی کردی که میخوای کمکت کنم؟! چون پای خودت گیره اومدی حالا. میدونی چیه؟ اگه من رو واقعا دوست داری نمیخوام کوچک ترین همکاری ای باهات داشته باشم تا طناب دار دور گردنم بیوفته و زجر کشیدنت رو ببینم!
_چته فلیکس؟! چرا شبیه بچه ها رفتار میکنی؟
_چون من بچه ام! من هنوز هجده سالم نیست، میبینی؟ مجبورم کردید تو دنیای کثیف شما بزرگا قدم بردارم.
_من-..
_تو باید همین الان قبل از اینکه تو چشمهام نفرت انگیز تر به نظر بیای از اینجا بری بیرون.
چانگبین نفس عمیقی کشید و بلندشد.
_ این همه سال منتظر بزرگ تر شدنت و رسیدن زمان مناسب نبودم که بخوای انقدر راحت پسم بزنی؛ من کوتاه نمیام فلیکس.فلیکس نمیدونست چی بگه، از اعتراف صریح و مستقیم چانگبین شوکه شده بود! و خب اینکه اون از خیلی وقت پیش ها از دور دوستش داشته قلب زخمی اون رو لمس میکرد.
چانگبین فلیکس رو میشناخت، امیدوار بود حداقل بعد از گفتن این حرف کمی از خاطرات قشنگشون قبل از شروع شدن این اتفاق های شوم، به ذهنش بیاد.گونه ی فلیکس رو لمس کرد و از اتاق بیرون رفت، میخواست مستقیم دنبال یه وکیل بگرده که گوشیش زنک خورد.
_بله مینهو؟صدای داد مینهو گوش هاش رو اذیت کرد.
_چی بهش گفتی که تشنج کرده و بیدار هم نمیشه؟!تشنج؟! این واقعا زیادی بود اما چانگبین هم میخواست یکم بدجنس باشه. اشکالی که نداشت، داشت؟
_من فقط یه قسمت کوتاه از گندهایی که زده رو تعریف کردم._احمق فکرکردی من چرا انقدر دست دست کردم براش؟ چون میشناختمش! تو که ادعات میشه بخاطرش به فلیکس خیانت کردی چطور نفهمیدی قرص هایی که میخورده دست کاری شده؟!
شوکه شد! چانگبین فکرمیکرد اون قرص هارو از دکتر جانگ میگیره، مینهو که سکوتش رو دید فکرش رو خوند.
_دکتر جانگ؟! چقدر احمقی چانگبین، چقدر هر دوتون احمقید! تو که یه بار دیدی اون عمدا کریس رو اورده بود پیش من که قرصاشو دستکاری کنم چطور نفهمیدی وقتی دست رد به سینهش زدم خودش دست به کار میشه؟ تو که میدونستی کریس مثل بردهشه و هرچی بگه انجام میده!چانگبین خسته گفت:
_سرزنشم نکن مینهو، خسته تر از اینام...مینهو پر از حرص بود.
_میدونی خسته ی واقعی کیه؟ منم، فلیکس، اون جیسونگ هفده ساله که برای همیشه خوابید! حالا فهمیدی کی واقعا خستهست؟!_انقدر جیسونگ رو تو سر من نکوبید! کریس نیست به جاش منو مجازات میکنید؟! من جیسونگ رو کشتم یا اون حیوونی که هرکاری کردم ولش کنه نکرد؟ میبینی؟ منم مثل شما یه وسیله بودم، این که هیچی نمیگم دلیل نمیشه حالم خوب باشه!
گلوش از دادی که زد میسوخت؛ نمیخواست بره پیش اون دوتا، الان فقط فلیکس مهم بود.
*
أنت تقرأ
𝐴𝑁𝐻𝐸𝐷𝑂𝑁𝐼𝐴 , {𝐶𝒉𝑎𝑛𝑔𝑙𝑖𝑥 \ 𝐶𝒉𝑎𝑛𝒉𝑜}
Mystery / Thriller👥 پایان فصل اول. شروع فصل دوم. شده تاحالا چشم بازکنی و حس کنی تو جایگاه خودت نیستی؟ من چنین حسی داشتم. وقتی چشم باز کردم دیگه پسر بابام نبودم، دیگه لازم نبود هر روز صبح کوله پشتی قرمز رنگم رو روی دوشم بندازم و به طرف مدرسه حرکت کنم. دنیای جدید، زند...