Chapter 8

121 19 0
                                    

«جزای کدام گناه ترسناک‌­تر است: بخش چهارم»

کارآگاه جئون که انگشت‌­های بلندش رو بالا برده بود، اون‌­ها رو جمع کرده بود تا ضربه‌­ی آرومی به درِ چوبی مقابلش بزنه، با تردید مکثی کرد و به سمت همکارش برگشت.

"تا حالا اون رو دیدی؟"

تهیونگ که یکی از دست‌­هاش رو درون جیب کُتش فرو کرده و تمام وزن بدنش رو به پای سمت راستش تکیه داده بود، نگاهی به مرد جوان­‌تر کرد و سرش رو تکون داد.

"حتی نمی­دونستم وجود داره،" با نیشخندی ادامه داد: "فکر می­کردم رابینسون پیر خودمون هنوز اداره­ی مرکز رو به عهده گرفته باشه، تا این­که سرهنگ بهم گفت کاپیتان جدید مرخصیه و به زودی برمی­گردی."

جونگکوک که نیشخندی مشابه رو روی لب‌هاش داشت، دوباره انگشت­‌هاش رو بالا برد:

"مطمئنم خیلی دلت می­خواد کسی مشابه به اون پیرمرد پشت اون در باشه. کسی که بدون پرسیدن هیچ سوالی بذاره هر گندی که دلت می­خواد بزنی."

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و با لحن سرگرم­‌شده‌­ای جواب داد:

"یادم نمیاد گندهای زیادی زده باشیم کارآگاه جئون. اون­طور که من به­‌خاطر میارم، پرونده­­‌های زیادی رو برای اون رابینسون پیر حل کردیم. فکر نمی­کنی این دلیلی بود که به پَر و پامون نمی­پیچید؟"

جونگکوک که هنوز انگشت­‌هاش بی­‌حرکت باقی­مونده بودن، سرش رو پایین انداخت و لبخندی که روی لب­‌هاش نشسته بود رو پنهون کرد. رقابت زیادی در حیطه‌­ی شغلی‌­ای که اون دو درونش فعالیت می­کردن وجود داشت، اما تهیونگ... همکار اون هیچوقت فراموش نمی­کرد که از افعال جمع برای اشاره به اون پرونده‌­ها یاد کنه. چه حالا که دوباره کنار هم کار می­کردن، چه زمانی که مرد جوان‌­تر اون رو ترک کرده و آوازه‌­ی شهرت کارآگاه جئون، برخلاف مرد دیگه شروع به افول کرده بود.

"خب،" جونگکوک با صدایی که هنوز آثار لبخندش درونش به چشم می­خورد شروع کرد: "یا می­تونی به این نسبتش بدی ­که اون مرد بی­‌عرضه‌­ای بود و ترجیح می­داد بقیه وظایفش رو-"

قبل از این­که بتونه جملاتش رو تمام کنه، دری که انگشت­‌های دراز شده‌­اش روبه‌­روش قرار گرفته بودن، در مقابل نگاهشون باز شد.

سایه­‌ی مرد چهارشونه و قد بلندی روی بدن جونگکوک افتاد و تهیونگ با نگاه کنجکاوی، به صاحب اون بدن چشم دوخت.

"قصد داشتید در بزنید آقایون؟" کاپیتان اِدریس البا که بین چهارچوب در ایستاده بود، دست­‌هاش رو روی سینه­‌اش گره زد و چشم‌های سیاه‌­رنگش رو به اون دو دوخت، "یا می­خواستید تا ابد اینجا بایستید و درباره­‌ی این­که من چطور آدمی هستم حرف بزنید؟"

De Vlinder | Vkook, SeongjoongWhere stories live. Discover now