«جزای کدام گناه ترسناکتر است: بخش پنجم»
ادارهی پلیس دَون تَون، ساعت ۱۱:۱۱ ظهر
"واقعا نتونستید هیچچیزی از اونها گیر بیارید؟"
سونگهوا با لحن تقریبا ناامیدی از دو کارآگاه مقابلش پرسید، با کلافگی دستی بین موهاش کشید و در نهایت پیشونیش رو به انگشتهاش که روی میز قرار داشتن تکیه داد.
کریستین دود غلیظ سیگارش رو از بینیش آزاد کرد و همونطور که به پروندهی باز مقابلش نگاه میکرد جواب داد:
"نه؟ که خب حدسش رو میزدیم."
کارآگاه برون سری تکون داد و همونطور که طبق عادت همیشگیش رواننویس بین انگشتهاش رو به بازی گرفته بود، بحث رو ادامه داد:
"کارآگاه کیم گفت که احتمالا اونها رو به بیمارستانهای دولتی و عمومی نمیفروشن و این حدسش کاملا درست بود..." نگاهش رو روی سرگردان مقابلش متمرکز کرد و اضافه کرد: "و اگر طبق گفتهی کارآگاه کیم پیش بریم، در یک صورت میشه از قضیه سر در آورد."
برق نگاه رهبر تیم که تا اون لحظه سکوت پیشه کرده بود، این بار فرق کرد. نگاهی به سونگهوا که کنارش نشسته بود و اون هم کنجکاو بهنظر میرسید انداخت، اخمی روی ابروهای کم پشتش نقش بست و با کنجکاوی پرسید:
"در چه صورت؟"
"گرفتن آمار تموم باندهای قاچاق؟"
"ریسکه."
کارآگاه زن بدون لحظهای مکث جواب داد و فیلتر سیگار خاکستر شدهاش رو درون جا سیگاری سرامیکی مقابلش خاموش کرد.
کریستوفر کراوات مشکی رنگ دور گردنش رو شل کرد، به چرخش رواننویس بین انگشتهاش چشم دوخت و جواب داد:
"ما همین الانش هم با وجود داشتن چنین شغلی روی تموم زندگیمون ریسک کردیم کریس، چیز جدیدی نیست."
هونگجونگ با نگاه جدیای به تنها زن بینشون که اون جواب بیمعنا رو داده بود چشم دوخت و گفت:
"اون کسی که باید از ریسک کردن بترسه ماهایی نیستیم که با جرم و جنایت مبارزه میکنیم استورات، اونهایین که دارن به این جنایتها ادامه میدن."
سرگرد تجسس با کلافگی آهی کشید و با انداختن نگاه نامطمئنی بین اونها، بالاخره نظرش رو بیان کرد:
ŞİMDİ OKUDUĞUN
De Vlinder | Vkook, Seongjoong
Hayran Kurgu"زندگی بدون ترس هیچ معنایی نداره؛ آدمها بدون ترسهاشون چیزی جز پوستههای توخالی نیستن. هیچچیز زیباتر از نگاه کسی که با ترسهاش مواجه میشه نیست؛ وقتی مردمکهاش میلرزن، عرق از پیشونیش به پایین سرمیخوره، رنگ از چهرهاش میپره و قلبش با سرعت ناباوری...