Chapter 21

72 12 0
                                    

«تمام ترس‌هایشان: بخش نهم»

"با جونگکوک در مورد چیزهایی که بعد از جلسه بهشون فکر کردیم حرف زدی؟"

کریستین کامی از سیگار باریک بین انگشت‌هاش گرفت و با مردمک‌های روشنش اون رو برانداز کرد.

تهیونگ که به در ماشین پشت سرش تکیه داد بود، نگاهی به همکار زن، کریستوفر براون که اون هم با چشم‌های کنجکاو و منتظر بهش خیره شده بود انداخت و دود سیگارش رو در میون فضای بینشون آزاد کرد.

سه کارآگاه درون پارکینگ مقابل مرکز دون‌تون ایستاده و انتظار افرادی که قرار بود بهشون بپیوندن رو میکشیدن.

دقایق کوتاهی از زمانی که از جونگکوک جدا شده میگذشت، اما ذهنش هنوز هم با اون باقی مونده بود.

نگاهی که قبل از جدا شدنشون از یکدیگه درون نگاه عزیزترینش جا خوش کرده بود رو دوست نداشت.

نگاهِ قاطع، قدرتمند و مشتاقی که تهیونگ رو بیشتر از هرچیز دیگه‌ای میترسوند.

"آره... زدم."

مرد بالاخره به آرومی جواب داد.

"چه فکری در موردشون میکنه؟"

کریستوفر پرسید و کریستین که با دیدن چهره‌ی گرفته‌ی اون اخمی کرده بود، در ادامه‌ی همکارش گفت:

"حالش خوبه؟"

"خوبه،" تهیونگ بُریده خندید، "بهتر از اون چیزی که فکر میکردم باهاش کنار اومد."

چهره‌ی کریستین از شگفتی پُر شد، "میدونم که قوی‌تر از اون چیزیه که نشون میده، ولی باز هم متعجبم میکنم. راستش رو بخواید اگه من جاش بودم الان دنبال گرفتن یک مرخصی طولانی‌مدت بودم!"

کریستوفر نیشخندی زد، "نه، تو هم کله‌شق‌تر از این حرف‌هایی."

دندان‌های کریستین هم کنار یکدیگه ردیف شدن، "آره، شاید."

"اینطور نیست که نترسه،" تهیونگ بین مکالمه‌ی اون دو قرار گرفت، "موضوع اینه که اشتیاقش برای رسیدن به هدفمون از اون ترس بیشتره و حالا که با وجود چیزهایی که میدونیم راهی برای مواجهه با فلیندر پیدا کرده، فکر گیر انداختن اون و شکست دادنش توی بازی خودش بهش کمک میکنه تا ترسش رو کنار بذاره."

"و اون راه چیه؟"

کریستوفر پرسید و کارآگاه زن که به فکر فرو رفته بود، نگاه دوباره‌ای به چهره‌ی اون انداخت.

De Vlinder | Vkook, SeongjoongDonde viven las historias. Descúbrelo ahora