Chapter 5

118 18 4
                                    

«جزای کدام گناه ترسناکتر است: بخش اول»

۱۴دسامبر، مرکز خصوصی کالبدشکافی جرایم جنایی، ساعت ۱۴:۱۷ ظهر

صدای باز شدن درب ماشین در سمتی که نشسته بود، زودتر از صدای موتورسیکلتی که با سرعت غیرقابل مجاز از خیابان نزدیک بهشون رد شد به گوشش رسید. با این وجود، صدای بوق ممتد اون ماشین بود که مرد جوان رو از افکارش بیرون کشید.

کارآگاه جئون سرش رو بالا آورد، نگاهش رو از زانوهای پوشیده شده با شلوار پارچه‌ای مشکی رنگش گرفت و اون­‌ها رو به لیوان کاغذی حاوی نوشیدنی داغی که به سمتش گرفته شده بود داد.

تهیونگ که انگشت‌هاش اون لیوان رو در دست داشتن، بعد از زمزمه کردن ناسزایی زیرلب، چشم‌‌هاش رو از موتورسیکلتی که دیگه اونجا حضور نداشت گرفت و اون‌­ها رو به مرد مقابلش بخشید.

"بیا... می­دونی که توی اتاق کالبدشکافی نمی­تونی چیزی بخوری."

جونگکوک بدون این­که مخالفی کنه، دستش رو به سمت نوشیدنی موردعلاقه‌­اش دراز کرد، اما به محض خوردن یک قُلپ از اون، چهره‌اش با اخمی درهم رفت و نگاه سرزنش­گرش رو به غریبه‌ی آشناش دوخت.

تهیونگ قبل از این­که مرد لب‌هاش رو به شکایت باز کنه خودش رو توجیه کرد.

"می­دونم، می­دونم... از قهوه‌ی شیرین متنفری، ولی فکر کردم شاید بتونه بعد از اتفاقی که افتاد حالت رو بهتر کنه."

مرد انگار که هرلحظه منتظر بود تا کارآگاه جوان دوباره باهاش بحث کنه، انتهای اون جمله رو زمزمه کرد.

جونگکوک که سوزش قلبش از عذاب وجدان رو احساس می­کرد، نگاهی به انگشت‌های حلقه شده‌­اش دور لیوان کاغذی که هنوز از لرزش نایستاده بودن انداخت. آهی کشید و با سر تکون دادنی، به نوشیدن بقیه‌ی اون قهوه‌­ی منزجرکننده مشغول شد.

سکوتی که در اون لحظه بینشون جریان یافته تنشی در خودش نداشت و کارآگاه دوست نداشت بهش اعتراف کنه، اما حق با مرد بزرگ‌­تر بود. نوشیدن اون محلول گرم و شیرین باعث شد انگشت‌­هاش کم­کم‌کم از حرکت بایستن، رنگ به صورتش برگرده و قلبش درون سینه‌اش آروم بگیره.

"چه احساسی داری؟" تهیونگ بعد از چندلحظه پرسید و لیوان خالی درون دست مرد رو به آرومی از بین انگشت‌هاش جدا کرد، "فکر می­کنی ممکنه باز هم حمله بهت دست-"

"خوبم."

جونگکوک با صدای خشکی زمزمه کرد. چهره‌ی پُر از آرامش شده‌­اش دوباره با دیوارهایی که دور خودش کشیده بود پوشیده شد، سرش رو بالا گرفت و انگار که کارآگاه مقابلش رو به مبارزه می­طلبید، چشم‌­هاش رو بهش دوخت.

De Vlinder | Vkook, SeongjoongTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang