Chapter 20

118 14 2
                                    

«تمام ترس‌هایشان: بخش هشتم»

از دست دادن گرمای بین بازوهاش بود، که باعث شد پلک‌هاش رو باز کنه.

درون تختی که متعلق به خودش نبود چرخید و ابروهاش با دیدن جای خالی باقی مونده کنار بدنش، به یکدیگه گره خوردن.

انگشت‌هاش به سمت دیگه‌ی تخت رفتن و با لمسِ جای خالی‌ای که به‌نظر میرسید دقایق طولانی‌ای از سرد شدنش گذشته باشه، آهی کشید.

بعد از تماشای باریکه‌های نور خورشید که از بین پرده‌ی کنار پنجره روی تخت افتاده بودن، نگاهی به ساعت روی میز انداخت و بعد، به کمک دست‌هاش بدنش رو بالا کشید.

فرد گمشده‌اش حتی درون اتاق هم نبود و تهیونگ، از تخت بیرون پرید و تنها با پوشیدن شلوارش که روی زمین رها شده بود، به دنبال عزیزترینش رفت.

صدای قدم‌های برهنه‌اش رو کفپوش درون فضای خونه پیچید. فضایی که تنها صدای قدم‌های خودش و جلز و ولز کردن چیزی که بوی اشتها‌برانگیزی داشت در اون به گوش میرسید.

تهیونگ با دنبال کردن اون رایحه آشپزخونه‌ای که شب پیش موفق به دیدنش نشده بود رو پیدا کرد، در اون رو باز کرد و با دیدن تصویری که جلوی چشم‌هاش کشیده شد، لبخندی زد.

جونگکوک که تنها پیراهن سفید رنگی که تا روی زانوهای برهنه‌اش میرسید و جوراب‌های مشکی بلندش رو به تن داشت، پشت به اون مقابل اجاق‌گاز کوچیکی ایستاده بود.

مرد که به‌نظر میرسید تازه دوش گرفته باشه، مقابل اجاق ایستاده و مشغول برگردوندن ورقه‌های باریک بِیکن که تازه اون‌ها رو درون روغن داغ انداخته بود.

به‌نظر میرسید هنوز متوجه حضور اون نشده باشه و کارآگاه بزرگ‌تر با استفاده از اون موقعیت، به آرومی به سمتش حرکت کرد. دستش رو دور کمر باریک اون حلقه کرد و با کشیدنش به سمت خودش، سرش رو درون تار موهای نم‌دارش که روی شونه‌اش ریخته بودن فرو کرد.

"چرا موهات رو خشک نکردی؟"

صدای تهیونگ هنوز از خواب گرفته و جونگکوک که اون رو درست کنار گوشش شنیده بود، لحظه‌ای بالا پرید.

"مسیح، تهیونگ،" مرد جوان با آروم شدن ضربان قلبش و تنگ‌تر شدن حلقه‌ی دست‌های اون دور کمرش لبخندی زد. به سینه‌ی کارآگاه دیگه تکیه داد و حینی که توجهش رو به آشپزیش برمیگردوند، جواب داد:" میخواستم زودتر صبحونه رو حاضر کنم. بیکن و نیمرو، همون‌طور که دوست داری."

"هوم،" تهیونگ بوسه‌ای عمیق روی گردن اون گذاشت و روی پوستش زمزمه کرد، "نه که ممنون نباشم، واقعا گرسنمه، ولی،" چشم‌هاش که حالا میل خودشون نسبت به چیزی غیر از غذا رو نشون میدادن، به نیم‌رخ مرد دیگه خیره شدن، "به‌نظرت این‌که کسی که ازم خواسته پیشش بخوابم، زودتر از من از تخت بیرون رفته توهین‌آمیز نیست؟"

De Vlinder | Vkook, SeongjoongWhere stories live. Discover now