Chapter 25

80 10 1
                                    

«تمام ترس‌هایشان: بخش سیزدهم»

بعد از اون قول، لحظاتی در سکوت گذشت؛ لحظاتی که در اون تنها صدای نفس‌های آروم جونگکوک و بوسه‌هایی که تهیونگ روی سر و موهای اون باقی میگذاشت به گوش رسید.

"خیلی دوستت دارم،" تهیونگ بعد از دقایقی که طولانی‌تر از اون چه که بودن به‌نظر میرسیدن گفت، تکونی به بدنش داد و پیشونی مرد جوان که با جابه‌جا شدنشون ناله‌ای از درد کرده بود رو بوسید، "ببخشید، خوبی؟"

جونگکوک از حس لب‌های گرم اون روی پوستش لرزید، عذرخواهیش رو نادیده گرفت، تنها سرش رو تکون داد و به سختی زمزمه کرد:" اوهوم."

تهیونگ بهش کمک کرد تا دست‌هاش رو مقابل سینه‌اش نگه داره و از کامی که روی شکمش پخش شده بود دوری کنه.

"چشم‌هات هنوز خیسن،" مرد بزرگ‌تر اشاره کرد و جونگکوک دستش رو بالا برد تا اون‌ها رو پاک کنه.

"آره، چون دیوونه‌ام کردی. بهترین سکسی که تا به‌حال داشتم کافی نبود، باید اون حلقه رو هم همین حالا بهم میدادی،" جونگکوک جواب داد، اما با وجود لحن کلافه‌اش و چشم‌هایی که چرخونده بودشون، کارآگاه بزرگ‌تر متوجه نگاهِ زلالش که گاهی به دنبال اون حلقه روی انگشتش میگشت تا از واقعی بودنش مطمئن بشه بود.

همین باعث شد لبخندی بزنه، به جلو تکیه بده و با ملایمت گیجگاهِ اون رو ببوسه.

قلب جونگکوک درون سینه‌اش لرزید. انگار ساعتی در اون بود که تنها زمانی که مرد دیگه میبوسیدش به تیک‌تاک می‌افتاد.

"دوش بگیریم؟" تهیونگ پرسید.

جونگکوک با یادآوری مقدار عرق، کام و لوبی که روی و درون بدنش داشت اخمی کرد و سرش رو تکون داد. تمام پوستش چسبناک شده بود و نمیتونست اون رو نادیده بگیره.

از در اتاق تا حمام رو با سرعت آهسته‌ای طِی کردن و مرد جوان‌تر با غر زدن پایان ناپذیرش در مورد این‌که اون آپارتمان سرویس بهداشتی‌ داخل اتاق‌خواب نداشت، تهیونگ رو به خنده انداخت.

تمام تن جونگکوک گرفته بود و پاها، شونه‌هاش و باسنش از تعداد بارهایی که مرد دیگه درونش ضربه زده بود درد میکرد. تنها درد نبود، موضوع این بود که هنوز میتونست احساسش کنه. دلش دوش آب داغی میخواست که پوستش رو از تنش بکنه.

تهیونگ با ملایمت دستش رو روی کمر اون گذاشت و بهش کمک کرد تا زیر دوش بره.

جونگکوک با احتیاط قدم برمیداشت و وقتی همدمش آب داغ رو باز کرد، با ریزش قطرات اون روی تن دردناکش ناله‌ای کرد. مرد بزرگ‌تر دوش رو روی مناسب‌ترین فشار ممکن برای بدن کوفته‌ی اون گذاشته بود و کارآگاه جوان دوست داشت زیر همون قطرات آب بشه.

De Vlinder | Vkook, SeongjoongWhere stories live. Discover now