لوهان داشت خیلی سخت تلاش میکرد که لکه زرد رنگ خشک شده روی گاز رو پاک کنه. مچ های دستش درد گرفته بود. میدونست این کاردستی چانیوله.هیونا و خودش آدمای تمیز و حساسی بودن ولی چانیول به شدت چلخته بود و ترجیح میداد خودش گاز رو تمیز کنه تا اینکه وقت زیادی برای توجیح چانیول صرف کنه که نباید انقدر گاز رو کثیف کنه.
چانیول کلا بعضی چیز هایی که نمیخواست رو نمیشنید و به اون ها عمل نمیکرد. بعد از کلی سابیدن بالاخره لکه زرد رنگی که روی اعصاب لوهان داشت خط میکشید، پاک شد.
دست هاش رو توی روشویی شست. از آشپزخونه بیرون اومد. چانیول داشت با ضبط ور میرفت تا آهنگی که دلش میخواست رو بزاره. هیونا و داون گوشه دیگه کافه خالی از مشتری روی هم افتاده بودن.
نیشنخندی زد و آب پاش رو از زیر روشویی برداشت و برگشت توی آشپزخونه تا پرش کنه. امشب بعد از کارش باید میرفت خونه مسترش. خبر خوبی بود.
به گلدون های اطراف کافه آب داد. از کافه رفت بیرون تا به گلدونی که کنار ورودی کافه بود هم آب بده. عصر بود و هنوز پای مشتری هاشون به کافه باز نشده بود.
گربه ای کنار در کافه دراز کشیده بود که با دیدن لوهان به سمتش اومد. یه گربه طوسی رنگ بود. لوهان لبخندی زد و موجود ملوس پایین پاش رو نوازش کرد. با دیدن اینکه گربه داره دست هاشو لیس میزنه اخمی کرد. گرسنه اش بود.
گربه رو زیر بغل زد و با خودش به داخل کافه برد. کناری گذاشتش. آروم گفت:«آروم بشین رفیق. برات غذا میارم»
از آشپزخونه کاسه شیری اورد و جلوی گربه ای که به نظر بچه میرسید گذاشت. با گذاشتن کاسه شیر جلوی مهمون جدید کافه لبخندی زد.
پیشی کوچولو داشت به سرعت تمام محتویات کاسه رو خالی میکرد. لوهان روی زمین نشست و مشغول نوازش پشت گربه شد. چانیول بعد از ور رفتن با ضبط موفق شد موزیکی که دوست داره بزاره. صدای ادشیرن داشت میومد. چانیول اهنگ bad habits رو گذاشته بود.
چان به سمتش اومد و با دیدن گربه کنار پاهای لوهان جا خورد. نزدیک اومد و با ترس به اون موجود کوچولو خیره شد. پسرک کج خندی زد. قیافه ترسیده چانیول دیدنی بود.
-«الان پاهای هشت پا از دهنش میاد بیرون و هممون رو میخوره.»
لوهان گیج بهش خیره شد و منتظر موند تا چانیول بیشتر توضیح بده. چانیول چشم هاش رو توی حدقه چرخوند:«مگه فیلم نمیبینی؟ تازه ممکنه با پنجه هاش بزنه چشماتم کور کنه.»
لوهان نگاهشو از چانیول گرفت و به گربه بی گناه کنار پاهاش خیره شده. انگاری چانیول دوباره داشت یکی از همین فیلم های تخیلی که دیده بود رو با دنیای واقعی اشتباه میگرفت.
چانیول مصرانه ادامه داد:«ببین توی فیلم کاپیتان مارول یه گربه بود که از دهنش پاهای هشت پا بیرون میومد و همه رو میخورد. بعد در آخر به کسی که ازش مراقبت میکرد حمله کرد و یکی از چشم هاشو کور کرد.»
YOU ARE READING
Habits [completed]
Fanfictionهیونا بطری خالی رو پرت کرد: «پس یه بُکُن جدید برا خودت پیدا کردی...» لوهان کام عمیقی از ماریجوانا توی دستش گرفت: «گمونم..» هیونا سرش رو روی پاهای لوهان گذاشت و از پایین خیره به فک لوهان شد: «پس دیگه رسما میخوای جونگین رو فراموش کنی...» لوهان ا...