مرد بزرگتر پاهاشو روی هم انداخته بود و به تی وی بزرگ روبه روش خیره شده بود. داشت سال نو تنهایی رو میگذروند. نگاهی به پسر بچه خوابیده روی کاناپه انداخت. بخاطر خواب بودن پسرکش، صدای تی وی رو کم کرد.دستی بین موهای مرتبش کشید و گره تنگ کراوات دور گردنش رو کمی شل تر کرد. دکمه اول و دوم پیراهن سیاه رنگش رو باز کرد.
ریموت رو از کنار دستش برداشت. پیشی کوچولوی دوست داشتنیش چیزی نمیگفت تا بتونه صداش رو بشنوه.
چند دقیقه ای میشد که تاک شو شروع شده بود و سهون مشتاقانه منتظر بود تا مشارکت پسرکش در بحث رو ببینه. ولی لوهان سکوت کرده بود و تا جایی که ازش سوالی پرسیده نمیشد، چیزی نمیگفت.
موهای دو رنگش کمی کوتاه شده بود و به طرز چشمگیری حالت گرفته شده بود و بالای سرش جمع شده بود و یه تیکه اش توی صورتش ریخته شده بود. کمی گریم داشت. بلیز سفید مردونه تنگی به تن کرده بود که روی اون پیراهن جلیقه سیاه رنگی پوشیده بود.
کراوات سرخش؛ کفش، شلوار و دستکش سیاه رنگش تیپ متفاوتش رو تکمیل کرده بود. یادش نرفته بود که قلاده اش رو هم ببنده. نفس عمیقی کشید. احتمالا پسرکش برای نصفه شب به خونه برمیگشت.
یاد اتفاقات روز قبل افتاد. داخل دفترش بود که تلفنش ارور داد که لوهان از جایی که باید باشه خارج شده. چک کرد که پسرک وارد بار ناشناسی شده و مدت کوتاهی اونجا مونده. بهم ریخت و عصبی شد.
اواخر همه چیز با پیشی خونگیش بدون هیچ مشکلی جلو رفته بود و دلیل این کارش رو نمیتونست درک کنه. سعی کرد که پیش داوری نکنه و منتظر بمونه.
پسرک سر جمع ده دقیقه هم توی اون بار قدیمی بیشتر نموند و ازش بیرون اومد و برای ساعت ها توی خیابون ها راه رفت و وقتی تصمیم گرفت به هتل برگرده، بالاخره مرد بزرگتر تونست نفس راحتی بکشه.
از توی دوربین ها چک کرد که پیشی خونگی خیسش چطور اطرافش رو چک کرد و بعد وارد پنت هاوس شد. دوربین ها چیزی از لوهان مست یا چت نشون نمیدادن.
فقط یه پیشی لرزون و فراری به نظر میرسید. از دفتر کارش خارج شد و وارد پنت هاوس شد. مستقیم به سمت دستشویی-حمام خونه رفت، جایی که پسرک نا فرمانش رفته بود.
پسرک لباس هاش رو کف حمام انداخته بود و داشت داخل محفظه شیشه ای دوش میگرفت. خم شد و لباس های خیس کف حمام رو جمع کرد و داخل سبد انداخت. نفس عمیقی کشید. منتظر توضیحات کوچولوش میموند.
-
شب قبل
توضیحات توله گربه اش یکم زیادی براش سنگین بود. البته دور از ذهن به نظر نمیرسید. جونگین مستر قبلی پسرکش که دو سال پیش ولش کرده بود برگشته و داره اذیتش میکنه و مزاحمشه.
VOUS LISEZ
Habits [completed]
Fanfictionهیونا بطری خالی رو پرت کرد: «پس یه بُکُن جدید برا خودت پیدا کردی...» لوهان کام عمیقی از ماریجوانا توی دستش گرفت: «گمونم..» هیونا سرش رو روی پاهای لوهان گذاشت و از پایین خیره به فک لوهان شد: «پس دیگه رسما میخوای جونگین رو فراموش کنی...» لوهان ا...