7K 1.1K 131
                                    

تهیونگ توی کلاس نشسته بود و با تموم شدن کلاس و بیرون رفتن استادش کتابش و بست و به بدنش کش و قوسی داد.

با قرار گرفتن دستی روی شونه اش تعجب کرد و سمت شخصی که دستش روی شونه اش بود چرخید!

با دیدن هوسوک لبخندی زد و از جاش بلند شد.

•••

جونگکوک کمی صداش و صاف کرد و گوشی و توی دستش جا به جا کرد...

_من..من سعی میکنم امروز خودم و برسونم!...پولش مهم نیست لطفا بستریش کنید...ممنونم...

بعد از قطع کردن تلفن با دستش موهاش و بالا داد و سمت نامجون رفت...

_هیونگ من باید برم خونه...حالش خوب نیست..لطفا به تهیونگ خبر بده که نیستم!

نامجون که مشغول خوردن دونات بود و با چهره ای گیج به جونگکوک که حالا ازش دور میشد نگاه کرد...

اون از کجا میدونست تهیونگ کجاست!؟

با یاد آوری این که یکی از کلاس های جین دوست صمیمی تهیونگ باهاش مشترکه لبخندی زد و سمت کلاس دوید.

هوسوک روی نیمکت نشسته بود و تهیونگ هم کنارش بود و منتظر تموم شدن کلاس جین بودن...

تهیونگ چشمی چرخوند و با دیدن جونگکوک که میدوید اخمی کرد!جونگکوک حتی نگاهی بهش ننداخت و فورا از دانشگاه خارج شد!

تهیونگ ابرویی بالا انداخت...چرا براش مهم بود اون هم اتاقی احمقش بهش توجه کنه؟...هنوز بابت کار دیشبشون ذهنش مشغول بود...

•••

جین توی سالن مشغول صحبت با چند تا از همدانشگاهی هاش بود و با صدا شدن توسط نامجون سمت اون برگشت...

:اوه سلام!

نامجون که نفس نفس میزد کمی خم شد و متقابلا سلامی داد...

علاوه بر نفس نفسی که میزد رایحه شیرین و وسوسه‌انگیزی و دورش حس میکرد!

بالاخره ماجرای اینکه جونگکوک برگشته شهر خودش و معلوم نیست کی برگرده و برای جین گفت تا به گوش تهیونگ برسونه!

•••

توی اتاق نشسته بود...حالا که جونگکوک نبود حس راحتی داشت اما حس میکرد یک چیزی کمه!

با لرزش گوشیش اون و روشن کرد و به پیامی که از طرف ناشناس بود خیره شد.

ناشناس:

سلام جونگکوکم
امیدوام حالت خوب باشه من احتمالا چند روزی نیستم
شبا قبل از خوابیدن مطمئن شو در اتاق و قفل میکنی!
شب بخیر

بعد از سیو کردن شماره اش سعی کرد جوابش و بده!


تهیونگ:

سلام...
قفل کردم.کی برمیگردی؟

ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ||ᴋᴠWhere stories live. Discover now