²

6.7K 1.2K 233
                                    

چشماش و از هم فاصله داد و به سختی روی تخت نشست!این همه سر و صدا برای چی بود؟

از جاش بلند شد و سمت دستشویی رفت و بعد از در زدن شروع کرد به غر زدن!

_یاااا!خواب بودم!چی کار میکنی اون تو؟

تهیونگ داخل دستشویی بود و با شنیدن صدای جونگکوک چشماش برق زد و شروع کرد به التماس کردن!

+خواهش میکنم بیا منو نجات بده!

جونگکوک که تازه هوشیار تر شده بود در دستشویی باز کرد و وارد دستشویی شد و با تهیونگی مواجه شد که بالای دستشویی نشسته و دور دهنش خمیر دندون مالیده شده!

_چته؟چی شده؟

تهیونگ به مسواکش به گوشه ای از دستشویی اشاره کرد!

+رو...رو دیوار!سوسک بود!

جونگکوک سعی کرد بیشتر دقت کنه و با دیدن چیز سیاهی هم انداره انگشتش هینی کشید و عقب کشید!

_تو اول دیدیش خودت بکشش!

تهیونگ ترسیده به چهره جونگکوک نگاه کرد و دوباره نگاهی به سوسک کرد!

+اگه میتونستم که خودم می‌کشتمش!نکنه توام میترسی؟

جونگکوک اخمی کرد!

_ترس نه!چندش!اینا کلی فرق دارن!

تهیونگ چشمی چرخوند!

+بکشش اگر نه تا فردا صبح هر دوتامون اینجا میمونیم!

جونگکوک شونه ای بالا انداخت!

_من نه اما تو اره!

تهیونگ بازوی جونگکوک و محکم گرفت!

+یاااا منو تنها نزار!اونم با یک سوسک گنده!

جونگکوک که حسابی خوابش میومد ناله ای کرد و به پاهای تهیونگ نگاه کرد!

_دمپاییت و بده!

تهیونگ سرش و به دوطرف تکون داد!

+شوخیت گرفته!عمرا بهت بدمشون!

•••

تهیونگ با چشمایی که براق بودن روی تختش نشسته بود و به جنازه دمپاییاش که توی پلاستش پیچیده شده بودن و توی سطل آشغال بودن نگاه کرد!

سرش و خم کرد و به الفایی که درست زیرش خوابیده بود نگاه کرد!

+باید برام دمپایی بخری!

جونگکوک با عصبانیت چشماش و باز کرد!

_به من ربطی نداره خودت اینقدر محکم زدی که سوسکه زیر دمپاییت لواشک شد!البته همراه پای من!

تهیونگ چرخید و به سقف خیره شد.

+من فقط ترسیده بودم!اون روی پات اومده بود!تازه باید ازم تشکر کنی!

ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ||ᴋᴠWhere stories live. Discover now