²⁰

4.6K 771 114
                                    

+من...من الفا نیستم هیونگ...

نامجون و یونگی و جیمین با تعجب گفتن:

:چیییی؟؟

با عکس العملی که نامجون و یونگی و جیمین نشون دادن هوسوک و جونگکوک اخمی کرد و جین نگاهش و به نامجون داد.

+من الفا نیستم...امگام...ج...جفت جونگکوک!

جونگکوک سری تکون داد امیدوار بود رفتار بقیه تهیونگ و اذیت نکنه!

:چجوری..پس رایحه ات...

+مهار کننده...

تهیونگ گفت و لبخندی زد.

جونگکوک سرش و به ارومی خم کرد و دم گوش ته گفت:

_بچمون هم میگی؟

جین اخمی کرد و در آخر ابروش و بالا انداخت...

:چیز دیگه ای هم مونده که بخوایین بگین؟

جونگکوک نفس عمیقی کشید و از تهیونگ فاصله گرفت.

+اون یکی و جونگکوک میگه...

•••

جین تهیونگ و توی بغلش گرفته بود اجازه نمی‌داد جونگکوک بهش نزدیک بشه از طرفی هوسوک با ذوق کنار تهیونگ نشسته بود و باورش نمیشد بهترین دوستش الان داره تبدیل به بابا میشه!

جین دستش و روی شکم تهیونگ گذاشت و اشک های خیالیش و پاک کرد.

:باورم نمیشه جونگکوک این کارو باهات کرده و تمام مدت تو هیچی به من نمیگفتیییی!

جونگکوک پوفی کشید و باعث شد نامجون و یونگی بخندن!

_اینقدر تهیونگ و اذیت نکن هیونگ!

جین جعبه دستمال کاغذی و برداشت و خواست سمت جونگکوک پرتاب کنه اما تهیونگ اونو از دستش کشید!

+هیونگ به خودت مسلط باش جونگکوک که کاری نکرده!

جین به جونگکوک اشاره کرد.

: کاری مونده که نکرده؟

تهیونگ جوری که انگار همه چیز و فراموش کرده بود به بستنی ای که جلوی دختر بچه ای بود خیره شد...

جونگکوک رد نگاهش و گرفت و از جاش بلند شد.

•••

تهیونگ هومی از خوشمزگی بستنی توت فرنگی کرد و باعث شد جونگکوک نفس راحتی بکشه!

_دوست داشتی؟

تهیونگ قاشق دیگه ای داخل دهنش گذاشت‌ و سرش و تکون داد.

جین گوشه لبش و بالا داد ایشی کرد!

:یاااا اینقدر عاشقانه بازی در نیارین!

یونگی خنده ای کرد!

:هیونگ تو خودت بد تر بودی اینقدر بهشون گیر نده!

ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ||ᴋᴠWhere stories live. Discover now