²¹

5K 801 95
                                    

تهیونگ کوله اش و توی دستش جابه جا کرد و از کلاس بیرون رفت و با دیدن هوسوک که بیرون منتظرش بود لبخندی زد!

هوسوک لبخندی زد و کوله تهیونگ و ازش گرفت و با حس سنگینی کوله اخمی کرد!

:بچه تو با این کوله این ور اون ور میری؟نا سلامتی حامله ای!

تهیونگ دستش و جلو دهن هوسوک گذاشت!

+هیونگگگگگ هییششش!عهه

هوسوک پوفی کشید...

:دیگه اینقدر سنگینش نکن!

+باشه باشه چشم...

هوسوک خنده ای به کیوتی امگا کرد و موهای تهیونگ و به هم ریخت.

:جونگکوک کجاست؟

+رفت با پدرش صحبت کنه و بهش بگه که من امگام...و خب...جفتشم

(پسرم خبر نداری اون میدونه😔🤣)

•••

جونگکوک و جین و نامجون داخل پاساژ گشت میزدن که برای تولد تهیونگ سوپرایزش کنن...هوسوک هم باید سعی میکرد حواسش و پرت کنه و جیمین و یونگی هم داخل خونه پدر جونگکوک بودن و مشغول چیدمان برای سوپرایز تهیونگ بودن!

جین و نامجون نشسته بودن و به جونگکوکی که سرگردون توی مغازه پرسه میزد نگاه میکردن...

نامجون پوفی کشید و جین هم خمیازه...

:بهتر نیست کمکش کنیم؟

نامجون گفت و جین با تعجب سمتش چرخید!

:میشه بپرسم تا یه ربع پیش داشتیم چه غلطی میکردیم؟این بشر خیلی کم دارههه!هر چی انتخاب کردیم گفت نه!از لباس و کفش گرفته تا هر کوفت دیگه ای که بگی!من نمیدونم واقعا چی میخواد براش بگیره!

جین با عصبانیت گفت و نامجون سعی کرد امگاش و اروم کنه!

:خیلی خب خیلی خب...تو اگه قرار باشه برای تولد من چیزی بخری چی میخری؟

جین بدون لحظه ای فکر کردن گفت:

:به آکواریوم لابستر یا خرچنگ...چون دوست داری..

جین گفت و نگاهی به جونگکوک که با خستگی روی نیمکت نشسته بود کرد....

:بازم هیچی نخرید...

•••

جیمین مایع کیک و هم میزد و نگران به ساعت خیره شد...یک ساعت به خاطر ترافیک دیر تر رسیده بود و نگران بود کیکش به موقع آماده نشه...

یونگی فر و روشن کرده بود سمت دوست پسرش چرخید و آستین های لباس بافت کرم رنگش و بالا داد.

:بده من هم بزنم!تو برو به آقای جئون کمک کن!

جیمین نگاهی به یونگی کرد و در آخر سرش و تکون داد و سمت اتاق رفت...

ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ||ᴋᴠWhere stories live. Discover now