²⁵/ᵀʰᵉ ᴱⁿᵈ

5.4K 759 108
                                    

تهیونگ بعد از چک کردن دوباره چای وون از اتاق بیرون رفت و نگاهی به جونگکوک منتظر کرد...

+ببخشید یکم نگرانم...

تهیونگ با لبخند مضطربی گفت و دست جونگکوک و گرفت.

_نگران نباش بابای من پیششه!اینم یه مهمونیه کوتاهه زود برمیگردیم.

تهیونگ لبخندی زد و باشه ای گفت و بعد از خدافظی با پدر جونگکوک از خونه بیرون رفتن.

•••

آخر هفته بود نامجون و جین مهمونی گرفته بودن.

همگی دور میز نشسته بودن و نوشیدنی میخوردن..البته تهیونگ و جونگکوک نمیخوردن و فقط تماشا میکردن!

جیمین اخمی کرد.

:جونگکوک تو چرا نمیخوری؟تهیونگ به بچه شیر میده!تو چرا؟

جونگکوک با حس نگاه دوستاش لبخندی زد.

_بهتره نخورم!من باید تا خونه رانندگی کنم!

جیمین اویی کرد و نگاهش و به بقیه داد.

•••

آخر شب بود و تهیونگ و جونگکوک برگشته بودن...

تهیونگ با ذوق سمت اتاقش رفت و وقتی دید تخت چای وون نیست متوجه شد که داخل اتاق پدر جونگکوکه...

نفس عمیقی کشید و نگاهی به جونگکوک که داشت دکمه های پیرهنش و در می‌آورد کرد...

بدون توجه به اون سمت کمدش رفت و یک دست لباس راحتی از داخلش بیرون آورد و رو تخت گذاشت.

لباس های توی تنش و به ارومی در اورد و درست زمانی که می‌خواست تیشرتش و تنش کنه روی تخت کشیده شد و در آخر چشم های خمار جونگکوک بود که جلوی چشماش بود.

_ته..‌

صدای بم و اروم جونگکوک توی گوش هاش پیچید و رایحه ملایم الفا و زیر بینیش حس کرد.‌‌..

_الان که چای وون خوابه...پس ما میتونیم...

با برخورد لب های تهیونگ روی لب های خودش چشم هاش و بست و به بوسه گرم و خیسشون ادامه داد...

تهیونگ دستاش و دور گردن جونگکوک پیچید و انگشت هاش و داخل موهای الفاش فرو کرد...

•••

تهیونگ سرش روی بالشت بود و جونگکوک کمر باریک امگاش و بین انگشت هاش فشرده بود و داخلش ضربه میزد!

تهیونگ به کمرش قوسی داد و با حس دست جونگکوک روی دیکش کام شد...

+اهه...لعنتی‌‌...کوک...ا..اروم تر...من الان کام شدم!

تهیونگ گفت و بالشت و بین انگشت هاش فشرد و با حس گرمای داخلش نفس عمیق و لرزونی کشید...

ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ||ᴋᴠTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon