¹⁸

5.5K 812 90
                                    

کامنت بذارین🥲🚬

•••

_اما منم کار میکنم!

+فقط پول تو کافی نیست...

دستش و روی شونه جونگکوک تکون داد و لبخندی زد.

+توی یک رستورانه!خیلی جای خوبیه!هنوزم به افراد جدید نیاز دارن!

•••

تهیونگ خنده ای کرد و پیشبند جونگکوک و محکم تر کرد.

جونگکوک با صورت جدی ای سمت تهیونگ چرخید و باعث شد تهیونگ دوباره بخنده!

+با ظرفا بهت خوش بگذره!

جونگکوک دست تهیونگ و گرفت و تهیونگ و نزدیک خودش کشید.

تهیونگ لبخند از صورتش پاک شده بود و خیره شده بود به چشم های الفا...جونگکوک نگاهش و از لب های امگاش گرفت و موهای تهیونگ و نوازش کرد...

_مراقب باش...

تهیونگ لبخندی زد...

+حواسم هست...توام..مراقب باش!

تهیونگ گفت و زود از اشپزخونه خارج شد.

بعد از کلی کلنجار رفتن با جونگکوک متقاعدش کرد تا باهم کار کنن و امروز اولین روز کاریشون بود!

با دیدن مشتری جدیدی با لبخند سمتش رفت و تبلت و روشن کرد تا سفارش مشتری جدیدش و بگیره‌‌‌...

•••

تقریبا آخر شب بود و رستوران خلوت شده بود‌...

تهیونگ خمیازه ای کشید و بعد از تحویل دادن تبلت به رئیسش سمت اشپزخونه رفت...

جونگکوک و درحالی که داشت لیوان و که شسته بود و خشک میکرد دید...

به ارومی کنار جونگکوک رفت و سلامی بهش داد...

جونگکوک جوابش و داد و خوشحال از دیدن تهیونگ آخرین لیوان و هم سر جاش گذاشت و سمت امگا چرخید‌ و تهیونگ و بلند کرد و روی اپن نشوند!

دستاش و دور و بر رون های تهیونگ گذاشت و با آبروی بالا رفته به تهیونگ نگاه کرد!

_توقع داشتم بیای به من سر بزنی!

+کار داشتم خب!نشد بیام!هم سرم خلوت شد اومدم که...

تهیونگ گفت و نگاهش و به خال زیر لب جونگکوک داد...جونگکوک نگاه تهیونگ و به لبهاش دید نیشخندی زد و لبهاش و روی لبهاش امگا گذاشت و شروع کرد به بوسیدن امگا!

تهیونگ دستاش و دور گردن جونگکوک پیچید و جونگکوک هم به ارومی دستش و از زیر پیشبند تهیونگ رد کرد و روی شکمش گذاشت!

مشغول بازی با لب های هم بودن که با صدای یکی از همکاراشون از هم جدا شدن...

:اهم...دارن در و میبندن...

ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ||ᴋᴠWhere stories live. Discover now