²²

4.7K 754 125
                                    

اون شب به خوبی گذشت و همگی به اتاقشون برگشته بودن و تهیونگ و جونگکوک بعد از مرتب کردن خونه پدر جونگکوک قرار بود برن خوابگاه.

پدر و مادر تهیونگ خوابیده بودن و تهیونگ هم خوراکی های اضافه و جمع میکرد و جونگکوک هم مثل همیشه مشغول جا به جا کردن و خشک کردن ظرف ها بود...

جونگکوک بعد از تموم کردن ظرف ها سمت تهیونگ رفت و وقتی دید کار تهیونگ هم تقریبا تمومه اون و سمتش خودش چرخوند!

_امشب و دوست داشتی؟

تهیونگ لبخند مستطیلی ای زد و اره ای گفت!بهترین شب زندگیش بود!

+خیلی بهم خوش گذشت...اما خواهشا دفعه بعد اینقدر نگرانم نکن!

تهیونگ گفت و دستاش و دور گردن جونگکوک پیچید...جونگکوک تهیونگ و بلند کرد و روی کانتر نشوندش و سرش و داخل گردن امگا فرو کرد.

تهیونگ رایحه آلفا و وارد ریه هاش کرد و با حس بوسه های نرم جونگکوک روی گردنش چشماش و بست و سرش و کج کرد تا فضای بیشتری به جونگکوک بده!


جونگکوک بعد از چند تا بوسه دیگه بالاخره از امگا دل کند و نگاهی به دور و بر کرد.

_بهتره بریم...

تهیونگ هم سری تکون داد و به کمک جونگکوک از کانتر پایین اومد..

•••

تهیونگ و جونگکوک توی سالون نشسته بودن منتظر بودن تا نوبتشون بشه...

دل تو دلشون نبود برای اینکه جنسیت بچشون و متوجه بشن!

تهیونگ ذوق زده پاهاش و بالا و پایین کرد و به جونگکوک نگاه کرد!

+به نظرت دختره یا پسر؟

جونگکوک بدون لحظه ای فکر کردن جواب داد...

_مگه مهمه؟تنها چیزی که برام مهمه اینکه سالم باشین!


تهیونگ دستش و روی قلبش گذاشت!

+اوه کوکی...این خیلی شیرین بود ولی بهم بگو فکر می‌کنی جنسیتش چیه؟

جونگکوک کمی فکر کرد و ابروش و بالا انداخت.

_پسر!وقتی هم بزرگ بشه باهاش بسکتبال بازی می‌کنم!

تهیونگ خنده ای کرد!

+یک پسر کیوت!

_با موهای فرفری!

+و دندونای خرگوشی!

با شنیدن اسمشون از رویای شیرین و کوچولوشون بیرون اومدن و داخل اتاق شدن.

•••

زن با چیزی که داخل مانیتور دید لبخندی زد!

:خب...فکر میکنین جنسیتش چیه؟

ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ||ᴋᴠWhere stories live. Discover now