Part8

368 47 1
                                    

-اون پسره که امروز اومده بود جلو مغازه کی بود؟
چی؟! داره ازم راجب یونگی میپرسه؟ اگه بهش بگم مشکلی پیش نمیاد؟ نه آخه چه مشکلی! شاید اصلا کوک کمکم کنه دوباره به هم برگردیم. فکرکنم دیگه بهتره مخفی کاری رو کنار بزارم. چون دلیلی واسه مخفی کردنش از کوک ندارم.
-جیمینا! با توعم.
_ها؟ آها آره. خب فکرکنم بهتره همه چیز رو از اول برات بگم.
کوک سریع خودش رو جمع و جور کرد و صاف رو کاناپه نشست: زودباش بگو میخوام بدونم.
خندیدم: باشه باشه الان برات میگم.
منم صاف رو کاناپه رو به روش نشستم و نفسم رو با آرامش بیرون دادم: ببین....حدود سه سال پیش من تو دانشگاه با یه پسری به نام مین یونگی آشنا شدم. اون همکلاسیم بود و تو کلاس ریاضیمونم صندلی بغلیم مینشست. بعد از یه مدت کوتاهی فهمیدم که دارم عاشقش میشم. از اونجایی که اون هیچ احساسی بهم نداشت و چیزی نشون نمیداد منم اولش نمیخواستم قبول کنم که حسی که بهش دارم عشقه. و حتی وقتی هم که فهمیدم میخواستم احساساتم رو از بین ببرم اما نمیتونستم. هرکاری میکردم نمیشد. دیگه به این باور رسیده بودم که حس من بهش از عشقم گذشته. من دیوونش بودم. جز اون هیچکس دیگه ای رو نمیدیدم. یونگی رو فقط مال خودم میخواستم ولی نمیتونستم بهش بگم. و این منو خیلی اذیت میکرد. ولی............
-ولی چی؟! چیشد؟؟
*فلش بک*
سر کلاس استاد جانگ نشسته بودیم و همه در سکوت منتظر اومدن استاد بودیم. بالاخره بعد از چند دقیقه تاخیر استاد به کلاس اومد و پشت میزش وایستاد: خب بچه ها بابت تاخیر معذرت میخوام. اما من مشغول گروهبندی شماها بودم برای همین یه مقدار طول کشید و تاخیر کردم.
--چه گروهبندی استاد؟
-برای یک کنفرانس واسه ریاضیتون گروهبندی تون کردم.
--کدوم کنفرانس؟
-الان براتون توضیح میدم. ببینید بچه ها آموزش و پرورش خواسته که هر کلاس ریاضی دانش آموزانش رو به گروهای دو نفره تقسیم کنه. و طی دو هفته راجب همه مبحث هایی که در ریاضی از اول دبیرستان تا الان یاد گرفتید رو توضیح بدید و یادآوری کنیدـ از هرکلاسی یک کنفرانس به عنوان بهترین کنفرانس انتخاب میشه و بعد اون چند کنفرانس رو از دانشگاهمون به آموزش و پرورش میفرستن. بعد از چند هفته هم یکی از کنفرانس ها توسط آموزش پرورش انتخاب میشه و به اون افرادی که برنده شدن جایزه ای داده میشه. پس ازتون میخوام بعد از اینکه گروه ها رو اعلام کردم خوب تلاش کنید و بهترین کنفرانسی که میتونید رو ارائه بدید.
همه چشمشون رفت سمت برگه ای که رو به روی استاد بود و همه حدس زدن که گروها اون تو نوشته شده.
-هیونجول و جانگهوا، لوجان و سان وو، جینکی و سهون، سوهو و جمی، جوکیونگ و لونا، هه جین و جونگهیون، اون وو و سوجون و در آخر هم یونگی و جیمین.
هااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چ...چ...چیگفت؟؟؟ منو یونگی؟ یواشکی به یونگی نگاه کردم تا ری اکشنش رو ببینم. ولی اون مثل همیشه بی تفاوت بود. دوباره به استاد نگاه کردم و دستم رو بالا گرفتم.
-بله جیمین؟
_استاد ببخشید ولی چرا منو یونگی باهم تو یه گروهیم؟
-چون تو ضعیف ترین دانشجو در درس ریاضی هستی و یونگی قوی ترین. پس گذاشتمت تو گروه یونگی تا یکم باهات کار کنه و دروس رو بهت یاد بده.
_اما استاد..............................
-دیگه اما نداره. باید با همگروهیاتون کنار بیاید. فقط کافیه دو هفته همدیگرو تحمل کنید همین.
یهو استرس کل وجودم رو فرا گرفت. چرا باید با کسی که دوسش دارم تو یه گروه بیوفتم؟! وقتی دانشگاه تعطیل شد داشتم وسایلم رو جمع میکردم که برم که یکی صدام کرد. برگشتم دیدم یونگیه.
_ب...ب... بله؟!
-امروز برای پروژه کجا همو ببینیم؟
_امممم....خبببب........
سرم رو خاروندم. هیچی به ذهنم نمیرسید. انقدر هول بودم و استرس گرفته بودم که ذهنم قفل شده بود.
-خب میخوای......................
نمیدونم چرا ولی یهو از دهنم پرید: میتونیم تو خونه تو به پروژه رسیدگی کنیم.
بعد از زدن این حرف کلی به خودم لعنت فرستادم و خودمو فحش دادم. آخه چرا باید یهو همچین حرفی بزنم؟ مطمئنا بخاطر فشاری بود که از رو استرس بهم وارد شده بود. وگرنه دلیلی نداشت یهو بگم بریم خونش. اونم منی که مثل سگ ازش میترسیدم و نمیخواستم به هم نزدیک بشیم.
-خونه من؟!
_چ... چ... چی؟ نه بابا شوخ..................
-خیلی خب باشه پس امروز عصر ساعت۶ منتظرتم. حواست باشه دیر نکنی. حتی ۵دقیقه. به این شماره پیام بده تا آدرس رو برات بفرستم.
کاغذ خودکارش رو درآورد و شمارش رو روی کاغذ نوشت. بعدم بدون هیچ حرفی از کلاس بیرون رفت.
تا رسیدم خونه گوشیم رو برداشتم تا سیوش کنم: اومممم.... حالا چی سیوش کنم؟ انگلیسی یا کره ای؟
از اونجایی که همه کانتکتام رو کره ای سیو کرده بودم تصمیم گرفتم یونگی رو انگلیسی سیو کنم تا خاص بنظر بیاد. بعد از کلی فکرکردن بالاخره فهمیدم چی سیوش کنم: 𝓶𝔂 𝓵𝓸𝓿𝓮
از چیزی که سیوش کردم خندم گرفت. ولی دوسش داشتم پس عوضش نکردم. بهش با استرس پیام دادم.
_سلام یونگی هیونگ. جیمین هستم. لطفا آدرس رو بفرستید.
خب خداروشکر هنوز آنلاین نشده بود که پیامم رو ببینه. گوشیم رو خاموش کردم تا یکم دراز بکشم.
***************************************
گایز ببخشید که پارت8 رو انقدر دیر آپ کردم 😔💜
امیدوارم خوشتون بیاد💜💫😃
ووتم یادتون نره عسیسای من😁💜✨🍒

***************************************گایز ببخشید که پارت8 رو انقدر دیر آپ کردم 😔💜امیدوارم خوشتون بیاد💜💫😃ووتم یادتون نره عسیسای من😁💜✨🍒

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝐶𝑜𝑚𝑒𝐵𝑎𝑐𝑘Where stories live. Discover now