part 1

553 95 67
                                        

آهسته به سمت در خروجی فرودگاه قدم برمیداشت و تنها چمدون همراهش رو به دنبال خودش می‌کشید.

با وجود چهره ی رنگ پریده و غمگینش،هنوز هم به قدری زیبا بود که نگاه هر عابری رو برای لحظه ای به سمت خودش جلب میکرد؛اما سوکجین بدون کوچک ترین توجهی به راه خودش ادامه می داد.

انگار که تمام اعضای بدنش طبق برنامه ی از پیش تعیین شده از طرف پدرش حرکت می‌کرد...
پدری که چندین سال قبل، طبق خواسته اون سئول رو ترک کرده بود و امروز هم طبق خواسته ی اون و برای جلو گیری از مزاحمت برای ازدواج پدرش به سئول برگشته بود.

با رسیدنش مقابل در خروجی،صدای کسی رو شنید که اسمش رو صدا می کرد.
_کیم سوکجین شی!

به سمت صدا برگشت و با پسری قد بلند که ظاهری آراسته و موهای خرمایی رنگ داشت رو به رو شد‌.
موهای خرمایی رنگش به طرز بامزه ای پیشونی پسر رو پوشونده بود و ظاهر دلنشین تری رو بهش می‌بخشید.

با اینکه پسر چهره ی آشنایی داشت؛اما سوکجین هر چقدر تلاش کرد،نمی تونست چیزی به خاطر بیاره.
پسر با تردید پرسید:《کیم سوکجین شی؟》
_بله،خودم هستم.
_مون گانگ ته هستم،خدمتکار خونه ی پدریتون.

شنیدن این اسم کافی بود تا توی افکارش فرو بره و طولی نکشید که بعد از کمی که فکر کردن،به خاطر اورد که این پسر خوش قیافه‌،کسی جزهمبازی دوران بچگیش نیست.

پسری که پدر و مادرش از زمان بچگی سوکجین،جزو خدمتکار های خونه ی پدریش بودن و بعد از مرگ مادر سوکجین و مهاجرتشون به ایتالیا، به خاطر علاقه و اعتماد پدرش به این خانواده، خونه ای که توی سئول داشتن رو بهشون سپرده بود.
بعد از به خاطر آوردن کمی از خاطرات کودکیش، بدون هیچ مقدمه ای پرسید:《پدرم خواسته که مراقب من باشی؟ 》

گانگ ته که از برخورد سرد سوکجین جا خورده بود،جواب داد:《فقط ازم خواستن این مسیر رو همراهیتون کنم!》

سوکجین سری تکون داد و به دنبال ماشینی که باید سوارش میشد گشت.
گانگ ته جلو تر رفت، در ماشین رو برای اون باز کرد و سوکجین بدون هیچ صحبت اضافه ی دیگه ای سوار شد؛روی صندلی عقب نشست و چمدونش رو به گانگ ته سپرد.

نفسش رو با صدای نسبتا آرومی بیرون داد و ساعدش رو روی چشماش گذاشت و از صدای در متوجه سوار شدن گانگ ته شد و قبل از اینکه استارت باعث شکسته شدن سکوت بشه ،گفت:《نمیخوام برم خونه! 》

گانگ ته متعجب به سمتش برگشت.
_اما...متاسفم ولی پدرتون ازم خواستن شما رو سریعا اونجا ببرم !
جین پوزخند زد.
_فکر کنم گفته بودی فقط ازت خواسته من رو برسونی !
چشماش رو توی حدقه چرخوند و منتظر جوابی از طرف گانگ ته نموند.

white rose❁Where stories live. Discover now