part 22

140 47 24
                                        

جین خیلی آروم تهیونگ رو از خودش دور کرد.
_باور نمیکنم...لطفا برو و تنهام بزار!
تهیونگ آروم دست جین رو گرفت :《تنهات بزارم؟تنهات بزارم تا دوباره یه بلایی سر خودت بیاری؟》
_چرا فکر میکنی من میخواستم بلایی سر خودم بیارم؟تو منو چقدر ضعیف دیدی؟
تهیونگ در جواب چیزی نگفت و جین بعد از چند لحظه سکوت گفت:《هوسوک کجاست؟》
_چند ساعت پیش، کار مهمی براش پیش اومد رفت...چیکارش داری؟
_میخوام همین امروز برگردم رم.
_با کی داری لجبازی میکنی؟
_میخوام برگردم.
تهیونگ  داد کشید:《الان نمیشه!》
_سر من داد نکش!
تهیونگ کاملا مضطرب زمزمه کرد:《ب ببخشید! ببخشید》
جین رو تو بغلش گرفت:《ببخشید جین،فقط یه لحظ-》
جین آروم تهیونگ رو از خودش جدا کرد و در حالی بلند میشد گفت:《اصلا برای چی  با تو بحث میکنم،خودم می تونم برم!》
به سمت در خروجی رفت.
_نمیتونی بری...
وقتی توجه جین رو به خودش جلب کرد،برای چند لحظه ساکت موند و بعد ادامه داد:《قبلش باید یه کاری انجام بدی...》
جین سمتش برگشت.
_منظورت چیه؟من...چه کاری رو باید انجام بدم؟
تهیونگ لباشو گاز گرفت و ته دلش به هوسوکی که کار به این سختی رو بهش سپرده بود لعنت فرستاد.
_باید...تو مراسم پدرت شرکت کنی
_سعی داری چیو بهم بگی ؟
تهیونگ چشم هاش رو بست:《سوکجین...آقای کیم...ی یعنی پدرت... من واقعا متاسفم جین!》
_بابام چی؟
_در واقع یه حمله ی قلبی بود...جین
جین در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود داد زد:《تهیونگ بابام چی شده؟》
یه کم آروم تر زمزمه کرد:《چی شده؟》
تهیونگ برای چندمین بار جین رو محکم توی آغوشش گرفت.
_بزار پیشت بمونم، جین!











+++
نامجون در حالی که دستاش رو پشت گردنش می‌برد،گفت:《یه کاری برام بکن چوی!》
_اول از همه همه چیز رو برام توضیح بده.
آروم تر پرسید:《جریان قاجاق چیه؟》
_باور کن نمیدونم، مطمئنم برام پاپوش دوختن.
چوی ابرشو بالا انداخت:《جدیدا با هیچ شرکتی یا کسی قرار داد نبستی؟》
_نه  هنوز یه هفته هم از شروع مدیریتم نگذشته ...
_جایی امضا ندادی...آخه مسئله فقط امضات نیست، دوتا شاهد دارن تماسات هست!
_به خدا پاپوشه
_به کسی شک نداری؟
_نه
_یه کم بیشتر فکر کن!واقعا کسی نیست؟؟
نامجون کلافه جواب داد:《گفتم که نی...چرا یه نفر هست!》
وکیل چوی با دقت به نامجون گوش کرد.
_خب بگو اون کیه؟
_راستش رو بخوای اصلا مطمئن نیستم اما فکر می‌کنم...کار برادرمه!
_برادرت؟
نامجون با سر تایید کرد و روی کاغذ رو به روش نوشت.
"کیم سوهیون"











+++
قدم های سستش رو یکی پس از دیگری  به سمت آرامگاهی که ادعا میشد پدرش در اونجا خوابیده،برمی‌داشت.
اعتقادی به رسوم قدیمی نداشت اما به احترام پدرش سر تا پا سفید پوش شده بود.
چهره ی رنگ پریده اش شبیه کسی بود که تازه از گور برخاسته.
قدم هاش رو بی توجه به افراد توی راهرو، که از شرکت برای ادای احترام اومده بودن ،ادامه داد.
تهیونگ هم دوشادوش جین می‌رفت، به قدری نحیف و شکننده به نظر می‌رسید که نمیتونست برای لحظه هم تنهاش بزاره.
نگران بود و این که از چهره ی جین نمیشد حالش رو فهمید نگران ترش میکرد.
حتی خود جین هم به قدری شوکه،گیج و سر در گم بود،که مطمئن نبود چه احساسی رو روی شونه هاش حمل میکنه.
تلفیقی از تمام حس هایی بود که براش گنگ و نا آشنا بودن.
با نگاهی که به تهیونگ کرد،بهش فهموند که میخواد برای ادای احترام به پدرش تنها باشه .
هر چند،ته دلش راضی به تنها گذاشتن جین نبود اما زمان شرایطی برای لجبازی کردن با جین، بهش نمی‌داد.
به عکس پدرش کنار گل هایی که فقط حس مرگ رو القا میکردن زل زد.
پدرش باعث بخش عظیمی از درد هاش شده بود اما، حتی رفتنش توی این شرایط هم ظلم بود.
چند قدم جلو تر رفت و عود روی میز  رو روشن کرد.
به عکس نگاه کرد.
بغض به گلوش حمله کرده بود اما یه قدرت بیگانه از جایی که منبع مشخصی نداشت مانع شکسته شدن این بغض میشد.
به پدرش تعظیم کرد و مراسم رو به اتمام رسوند.
روی زانو هاش فرود اومد و ماتم زده به عکس رو به روش زل زد.
_خیلی سعی کرد اشتباهاتی که در حقت کرده رو جبران کنه... همه چیز، برات فراهم کرد.فکر میکرد به این کارش بالاخره تو هم میبخشیش !
سوکجین آروم به سمت صدای پشت سرش برگشت،شوکه پرسید:《سوهیون شی؟》
_متاسفم نمیدونستن متوجه ورودم نشدی!
سوهیون مشغول ادای احترام به عموش شد و بعد به سوکجین نگاه کرد.
_پدرت توی ایتالیا همه چیز برات فراهم کرد ولی در آخر تو بازم برگشتی کره و رازش رو کشف کردی.

سوکجین گیج به سوهیون نگاه کرد.
_حس نمیکنی نسبت به پدرت زیادی بی رحم بودی؟
سوکجین سعی کرد با عذاب وجدانی که سوهیون داشت به دلش مینداخت مقابله کنه،اما خواه ناخواه تاثیرش رو روی جین گذاشته بود.
_راجع به چی حرف میزنی؟
سوهیون خنده ی نا محسوسی کرد:《بیخیال پسر عموی عزیزم من همه چیز رو میدونم!》
و بعد دستش رو روی شونه ی جین گذاشت و رو به روش نشست.
_اون پسره هم بیرون بود، مثل این که رابطه اتون رو دوباره شروع کردین...اممم البته به نفع من، اگر بعد از رفتن نامجون به زندان چند درصد هیت مدیره شک داشتن که شاید اون عکسا فقط شایعه باشه، حالا با دیدن تهیونگ با چشمای خودشون قطعا باور کردن! از این بابت ممنون واقعا نگران بودم چطوری این شکشون رو برطرف کنم.
سوکجین با تمسخر گفت:《پس منتظری انتخابت کنن!》
سوهیون پوزخندی زد و جواب داد:《چرا که نه! از اولشم باید منو انتخاب میکردن نه یه مریض جنسی یا یه بی دست و پا مثل نامجون رو!》
جین دست هاش رو مشت کرد و سعی کرد،خودش رو نسبت به توهینی بهش شده،خونسرد نشون بده.
_تو و برادرت کاملا شبیه همین!
سوهیون خندید:《شوخی بامزه ای بود!پس ندیده اش میگیرم. اما تو واقعا فکر کردی نامجون میتونست بدون کمک من اون مدارک پزشکی رو گیر بیاره و بی هیچ برنامه ی قبلی ای ارائه بده؟خیال میکرد با ارائه ی اونا کار بزرگی کرده در حالی که کار بزرگ ترین لطف رو من در حقش کردم!》
سوهیون به قیافه ی شوکه ی جین نگاه کرد و ادامه داد:《برای چی انقدر متعجب شدی پسر عمو جان؟! آه فکر می کردم بعد از آخرین پیامی که برات گذاشتم همه چیز برات روشن شده باشه!از چیزی که فکر میکردم کم هوش تری!》
برای چند لحظه آخرین پیامی که از مزاحم همیشگیش دریافت کرده بود رو به خاطر آورد.
_پس اون...تو بودی؟
سوهیون با سر تایید کرد و در حالی  به دسته ی صندلی ای که روش نشسته بود تکه می زد گفت:《 و تو اینو خیلی دیر فهمیدی!》















+++
های یوربون چطورین یا نه؟
پارت رو دوست داشتین؟
امیدوارم لذت برده باشید.
تنها کاری که میتونید برای انرژی دادن بهم بکنید ووت یا کامنته !
پ.ن:عاشق کامنت هاتونم.
ممنون که با وایت رز کنارم بودید.
سعی میکنم کارای بیشتر و بهتری براتون بنویسم.
میدونم کاپل تهجین چقدر کمه.

خیلی خیلی دوستتون دارم.
و مثل همیشه میگم:
"نویسنده ی این فن فیکشن، همیشه با لبخندی شیطانی شما رو زیر نظر دارد"
حتی شما دوست عزیز♡
پ.ن:با احترام
لاب یو آل...
بوراهه
***







white rose❁Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang