به موقع رسیده بود و هنوز فرصت کافی برای پیدا کردن جین داشت.
هیجان تمام بدنش رو گرفته بود، اما نمیدونست چطور میتونه جین رو پیدا کنه.
وجب به وجب فرودگاه رو زیر پا گذاشت اما هیچ اثری از جین پیدا نکرد.
وقتی دید زمان زیادی به پرواز نمونده تصمیم گرفت نزدیک گیت بایسته و قبل از این که جین بخواد از گیت رد بشه باهاش حرف بزنه.
دوباره شماره ی جین رو گرفت،اما طبق معمول شب قبل،جواب نداد.
این که هوسوک هم جواب تماس های پشت سر همش رو نمیداد ، دیوانه اش میکرد، اما دست از تماس های پی در پیش بر نداشت.
_بله؟
_هوسوک شی؟من تهیونگم!
هوسوک متعجب پرسید:《تهیونگ؟کدوم تهیونگ ؟》
_من خب... چیزه راجع به جین دیروز ازت پرسیدم،شماره ات رو از برد شرکت برداشته بودم...
هوسوک یه لحظه مکث کرد:《آها...خب؟》
_خب؟من الان فرودگاهم!
_که این طور...خب...فکر نکنم جین امروز به پرواز برسه!
تهیونگ نفس آسوده ای کشید و پرسید:《یعنی ،نمیخواد برگرده؟》
_چرا اون عمیقا میخواست برگرده ولی با اتفاقی که براش افتاده دیگه فکر نکنم.
تهیونگ شوکه پرسید:《اتفاق؟ چه اتفاقی افتاده ؟》
هوسوک چشماش رو تو حدقه چرخوند ، نمیدونست چرا هیچ از تهیونگ خوشش نمیومد،پس اهمیتی نمیداد تهیونگ چقدر از،شنیدن این حرف ممکنه که شوکه بشه.
_جین هیونگ دیروز تو خونه ی من خودکشی کرده ، منم آوردمش بیمارستان!
تهیونگ برای چندین لحظه نفسش رو حبس کرد و سعی کرد جمله ی هوسوک رو تجزیه و تحلیل کنه.
به شدت حس تنگی نفس میکرد:《گ گفتی...چ چی کار کرده؟!》
هوسوک حرفش رو تکرار نکرد:《آدرس بیمارستان رو برات میفرستم ،از دوست داشتی میتونی بیای.》
و بعد تلفن رو قطع کرد.
تهیونگ به حدی شوکه شده بود که لرزش دست هاش رو به صورت واضح حس کنه.
نفس کشیدن براش سخت شده بود.
روی نزدیک ترین صندلی نشست و به صفحه ی گوشیش خیره شد.
تا بعد از گذشت چند دقیقه بالاخره لوکیشن بیمارستان براش ارسال شد.
+++
به یاد نمیورد،چند تا چراغ قرمز رو رد کرده بود و چند بار از مسیر ورود ممنوع رفته بود تا بتونه خودش رو سریع تر برسونه.
لباش رو گاز میگرفت تا مانع جاری شدن اشکاش بشه.
با صدایی که به سختی جلوی لرزشش رو گرفته بود، راجع به اتاق جین از پرستار پرسید.
جلوی در اتاق ایستاد.
هوسوک کنار تخت جینی که به نظر خواب میرسید،نشسته بود.
بغض گریبانش رو گرفت و راه نفسش رو هر لحظه تنگ تر میکرد.
_ح حالش چطوره؟
هوسوک با شنیدن صدای تهیونگ سرش رو بلند کرد و با چهره ی در هم تهیونگ مواجه شد.
سریع به سمت تهیونگ اومد:《معده اش رو شست و شو دادن ، دکترش گفت شانس آوردیم قبل از این که دارو وارد خونش بشه رسوندیمش بیمارستان ولی تا موقع ای که به هوش بیاد احتمال تشنج کردن هست، در هر حال به نظر میاد دیگه خطری نیست!》
تهیونگ رو صندلی ای که هوسوک تا قبل از اون اونجا بود، نشست،دست جین رو گرفت.
در حالی که اولین قطرات اشک گونه هاش رو تر میکرد لب زد:《اینا همش تقصیر منه!》
هوسوک پشت چشمی نازک کرد:《حدس میزدم!》
تهیونگ توجهی به زخم زبون های هوسوک نکرد و اجازه داد ،اشکاش تموم صورتش رو پر کنن.
دست جین رو توی دستاش گرفت.
در حالی که هق هق هاش جملاتش رو قطع میکرد، لب زد:《سوکجینااا...توروخدا چشمات رو باز کن،لطفا چشمات رو باز کن...ببین،ببین من اینجام! اومدم ازت معذرت بخوام ، اومدم بگم بیا باز پیش هم بمونیم...》
جملات بی وقفه اش با حس خفگی ای که بهش دست داده بود قطع شد.
دست جین رو بیشتر از قبل فشرد و سعی کرد هق هق هاشو کنترل کنه، اما هرچه سعی میکرد نمیتونست اشک هاش رو کنترل کنه.
هوسوک توی اتاق برگشت.
_تهیونگ...
تهیونگ آروم به سمت هوسوک برگشت، چهره ی نگران هوسوک،نگرانی رو به تهیونگ هم منتقل کرد.
_چی چیزی شده؟
_میشه چند لحظه بیای؟
تهیونگ آروم با هوسوک از در بیرون رفت.
تهیونگ با اضطراب زیاد پرسید:《چی شده؟》
هوسوک نگاهی به تهیونگ انداخت و آروم لب زد:《راستش...》
+++
_کیم نامجون ، نام پدر کیم جونگ ایل، اینجا ذکر کردی که دین خاصی نداری...
بازپرس پرونده بقیه ی جزئیات پرونده و اعترافات نامجون رو به آرومی خوند و بعد به نامجونی که به دست هاش زل زده بود نگاه کرد.
_خب کیم نامجون شی ، بزار باهات صادق باشم پرونده ی شما به اندازه ی کافی مدارک و شواهد برای مجرم کردنت داره،پس این انکار کردن چیزی رو کم نمیکنه!
بازپرس از جا بلند شد و دست رو روی شونه ی نامجون گذاشت و ادامه داد:《اما اگر بهمون بگی اون محموله های قاجاق رو با همکاری کی وارد کشور میکردی شاید بتونیم یه کم بهت کمک کنیم.》
نامجون در حالی که سرش رو بین دستاش قرار میداد با صدای بلندی گفت :《چند بار باید بگم، من از اون دلار های قاچاقی که راجع بهش میگید هیچی نمیدونم !》
_صداتون رو نبرید بالا ، این هیچ تاثیری تو روند کاری ما نداره.اگر علاقه دارید خودتون رو فدای اون باندی که پشت این قضیه است بکنید ، مشکلی نداره! ما بیشتر از این نمیتونیم پرونده ای که به طور واضح براش مدرک وجود داره رو کش بدیم.
بازپرس به سمت در خروجی رفت.
_تنهاتون میزارم ، اگر یه درصد چیزی یادتون اومد، میتونید روی کاغذ هایی که جلوتونه بنویسید.
نامجون کلافه تر از قبل صورتش رو بین دستاش فشرد.
_میخوام وکیلم رو ببینم.
بازپرس به سمت نامجون برگشت و سر تکون داد.
_هماهنگ میکنم بیان ملاقات.
+++
تهیونگ یه لحظه ام از کنار جین جم نخورده بود.
دیگه میترسید جین رو حتی برای یه لحظه تنها بزاره.
دست جین رو گرفت و به انگشتای کشیده اش خیره شد.
غرق نوازش دست های نرم جین شده بود که صدای نامفهومی از جانب جین، تهیونگ رو به خودش آورد.
از جاش بلند شد و سرش رو به صورت جین نزدیک کرد.
_جین جینی من؟
صدای جین حالا با وضوح بیشتری به گوش میرسید:《سرم داره میترکه.》
تهیونگ کمی دست و پاش رو گم کرد، با دستپاچگی گفت:《ج جین میتونی چشمات رو باز کنی؟ چشمات رو باز کن.》
جین به خوبی صدای اطراف رو نمیشنید و هنوز گیج بود.
تهیونگ که بی طاقت شده بود ،سریعا به سمت پزشکی که هر یک ساعت یک بار جین رو معاینه میکرد، رفت.
_دکتر هوانگ، دکتر هوانگگگگ ...جین به هوش اومد.
دکتر هوانگ بدون بلند کردن سرش از روی پرونده ی پزشکی ای که دستش بود ،گفت :《طبق آخرین معاینه ای که کردم باید همین موقع ها به هوش میومد.》
بعد سرش رو بلند کرد و ادامه داد:《بهت که گفتم انقدر زجه نزن، مریضت تا چند دقیقه ی دیگه به هوش میاد.》
تهیونگ متعجب به دکتری که به نظر کم سن و سال میومد نگاه کرد و آروم زمزمه کرد:《دکترا همشون بی اعصاب شدن!》
وقتی توی اتاق برگشت میتونست چشمای کاملا باز جین رو ببینه.
_جین! وای خداروشکر...خدا رو شکر که حالت خوبه
_من... کجام؟
_اینجا بیمارستانه...و ولی دیگه مهم نیست!تو خوبی!منم اینجام.
جین با چشمای نیمه خمار به تهیونگ نگاه میکرد و کمی توی تحلیل اطراف مشکل داشت.
_جین،لطفا منو ببخش،عشقم منو ببخش واقعا!
جین کمی خودش رو حرکت داد،چند باری پلک زد:《تهیونگ؟》
_آره آره خودمم،خودمم جین.
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟
_اومدم تورو ببینم! جین خواهش میکنم بهم گوش کن-
_نمیخوام ببینمت! از اینجا برو...
ولی تهیونگ به تقلا های جین اهمیت نداد.
فاصله اش رو کمتر کرد و جین رو تو آغوشش گرفت.
آغوش تهیونگ به حدی قدرتمند بود که جین نمیتونست پسش بزنه.
_لطفا!لطفا...فقط بزار پیشت بمونم جین! خواهش میکنم...
جین بی اختیار آروم تر شده بود،این آغوش به قدری آرام بخش بود که جین رو از خود بیخود کرده بود.
هیچ اثری از خشم نبود، فقط هق هق هاش بودن که تنش رو میلرزوندن.
_خودت رو ازم نگیر!...دوستت دارم جین! منه احمق هنوزم عاشقتم!
ادامه دارد...
های یوربون
چطورین یا نه؟
امیدوارم از این پارت لذت برده باشید.
دیگه نگم؟یا بگم؟
ووت و کامنت یادتون نره ^-^ (اگر دوست داشتین )
خیلی خیلی بهم انرژی میده و خوشحالم میکنه.
پ.ن:دقت کردین هوسوک و یونگی فیک چقدر وایب شبیه به هم میدن؟
خیلی خیلی دوستتون دارم.
و مثل همیشه میگم:
نویسنده ی این فن فیکشن همیشه شما رو با لبخندی شیطانی زیر نظر داره.
حتی شما دوست عزیز^-^
لاب یو آل
بوراهه
+++

YOU ARE READING
white rose❁
Fanfiction𖤐White rosè𖤐 Write by huka_VJ.YG Couple: taejin Gener: Angst, Romance ×وضعیت :در حال آپ× روز آپ چهارشنبه +++ بوی شکوفه های گیلاس توی فضا پیچیده بود. فصل بهار و شکوفه های بهاری سوکجین رو به خوشحال ترین حالتش میرسوند. چشماش رو بسته بود و تمام این...