part11

202 67 57
                                        

بالاخره موفق شده بود سوجین کوچولو رو بخوابونه و خونه رو توی سکوت خفقان آوری فرو ببره.
ساعت نزدیک ۲ و نیم صبح بود که از بی خوابی،لپ تاپش رو روشن کرد تا نگاهی به نقشه هایی که هوسوک براش فرستاده بود بندازه.
نگاهی گذرا به تمام نقشه ها انداخت و کمی بعد شماره ی تماس هوسوک رو گرفت.
چند لحظه بیشتر طول نکشید که صدای خسته ی هوسوک توی تلفن پیچید:《آیگووو تو کی یاد میگیری نصف شب زنگ نزنی کیم سوکجین؟؟؟》
جین خنده ای کرد و با صدایی آروم طوری که سوجین رو بیدار نکنه شروع به حرف زدن کرد.
_ببخشید حواسم به ساعت نبود!فقط میخواستم ببینم ماکت ها تموم شدن؟
هوسوک با حرص گفت:《فکر کردم برای نقشه ها زنگ زدی!اصلا نقشه ها رو دیدی؟》

_سوالم رو با سوال جواب نده!میدونم که نقشه هایی که فرستادی فوق العاده در اومدن و براشون زحمت کشیدی ولی خودت که میدونی الان مسئولیت ما چیه،یه کارمند اول باید وظایفش رو انجام بده.
هوسوک در حالی که غرغر های نامفهومی پشت تلفن میزد و خمیازه می‌کشید،ادامه داد:《اگر ماکت ها برات مهم تره،بله مردم  ولی بالاخره همشون رو درست کردم.》
جین لبخند نصفه نیمه ای زد.
_ خوبه نصف بیشترش رو دیشب خودم ساخته بودم!به هرحال ممنونم یادم بیار وقتی اومدم شرکت برات اضافه حقوق بنویسم.
_اضافه حقوق؟کیدینگ می؟اوکی ولی دفعه ی دیگه کل شرکتتون رو بهم بدید انجام نمیدم!
جین خندید:《غر نزن جانگ!معلومه که انجام میدی فقط الان بد خواب شدی.》
_بد خواب؟من از دست تو به بدخواب شدن عادت کردم،اون زمان که ایتالیا بودی بهانه ات اختلاف ساعت بود!اما حالا چی؟ببین اصلا کجایی چرا نیومدی شرکت؟اه لعنتی داشتم خواب های شیرین میدیدم تو نزاشتیییی !

جین در جواب، به هوسوکی که با شیوه ی خودش بدون کمترین فاصله برای نفس کشیدن غر میزد، خنده های شیشه پاکنیش رو هدیه کرد و قبل از اینکه بتونه در حرفی بزنه،صدای باز شدن در اون رو متوجه ورود تهیونگ کرد.
جین یک باره خنده اش رو جمع کرد و با کمی دستپاچگی گفت:《اوه هوسوک!من بعدا بهت زنگ میزنم ،شب بخیر》
و قبل از اینکه صدای هوسوکی که میگفت"دیگه زنگ نزن میخوام بخوابم "رو بشنوه گوشی رو قطع کرد.
_تهیونگ شی؟
اما تهیونگ پاسخی به جین نداد و با چهره ی به هم ریخته اش به سمت ورودی خونه اومد و تلو تلو خوران خودش رو به داخل کشوند،جین با حس اینکه تهیونگ مسته به سمتش اومد و باز صداش کرد.
تهیونگ بدون هیچ حرفی جین رو کنار زد و سعی کرد به سمت اتاقش بره.
جین کاملا بی اختیار گفت《:بزار کمکت کنم!》
و بعد دستش رو تکه گاه تهیونگ کرد و آروم به سمت اتاق بردش.
تهیونگ همچنان ساکت بود و فقط گاهی سکسکه های ریز میکرد.

جین در اتاق رو باز کرد و به هر سختی ای بود تهیونگ رو به سمت تختش برد و کمکش کرد روی تخت دراز بکشه.
جین نگاهی از سر دلسوزی به چهره ی در هم تهیونگ کرد و بعد با حس اینکه چشم های تهیونگ روی هم رفته و شاید هم به خوابی عمیق فرو رفته خواست از لبه‌ ی تخت بلند بشه که قفل شدن مچ دستش توی دست های تهیونگ مانع رفتنش شد،اون رو به سمت خودش کشید و قبل از اینکه فرصتی برای پرسش داشته باشه،لب های تهیونگ که به خاطر مستی داغ بودن روی لب های قلوه ای جین قرار گرفت و قبل از اینکه ذهن جین بتونه اون موقعیت رو آنالیز کنه بعد از بوسه ای کوتاه جدا شدن.
ضربان قلب جین به طرز وحشتناکی بالا رفته بود و لرزش نامحسوسی توی بدنش ایجاد شده بود،اما تهیونگ بدون هیچ گونه واکنشی دوباره چشماش رو روی هم گذاشته بود اینبار شاید واقعا خوابش عمیق شده بود.
جین از شدت هیجان کنترلی روی خودش نداشت،آروم و بی سر و صدا از اتاق بیرون رفت و به سمت دستشویی پناه برد و آبی به صورتش زد تا شاید بتونه خودش رو آروم کنه و بخوابه.



+++
صبح زودتر از همه بیدار شده بود.
خواب سبکی داشت و خوابیدن توی جای جدید براش زیاد جالب نبود.
به سمت آشپزخونه رفت و با وجود اینکه هیچ تعهدی در این رابطه نداشت، مشغول پختن سوپ شد.
سخت فکرش درگیر تمام اتفاقات و شرکت بود و بدون هیچ توجه خاصی به اطراف سوپ رو هم میزد که جا بیوفته.
_من که سرما نخوردم!
جین که کامل افکارش از این خونه خارج بود،با شنیدن صدای سوجین ترسید و در حالی که دستش رو روی سینه اش میزاشت گفت:《اهه!از کی اینجایی؟》
سوجین خنده ای کرد و گفت:《از اولش》
جین هم متقابلا خندید.
سوجین بار دیگه با ناراحتی پرسید:《سوجین که سرما نخورده!چرا سوپ؟》
_سوجین سوپ دوست نداره؟
_نوچ!
_این برای آپا کیمته،فکر کنم اون سرماخورده باشه
سوجین با لحنی سرزنش وار گفت:《ایگو باز اپا کیم سرما خورده؟باید دکتر کیم سوجین دست به کار بشه.》
جین خندید.
_بله خانم دکتر حتما باید اپا کیم رو خوب کنه.
سوجین رفت سمت یخچال و سعی کرد شیشه ی نوتلایی که توی طبقه ی یکی مونده به آخر بود رو برداره،اما به خاطر نرسیدن دستش بهش لب هاش رو آویزون کرد.
_یااا باز اپا کیم وسایل روگذاشت طبقه ی بالا!
جین به کیوتی سوجین خندید و آروم بلندش کرد.
_حالا برش دار.
سوجین خنده ی ذوق زده ای کرد،از اینکه جین بلندش کرده بود تا خودش برش داره خیلی خوشش اومده بود.
س_سوجین عاشق بغل پشمک شدههه
بعد محکم جین رو بغل کرد.
جین آروم سوجین رو روی صندلی آشپزخونه نشوند.
_همین جا بمون تا برات نون تست بیارم
و بعد از خاموش کردن زیر قابلمه ی سوپ رفت و چند تا نون تست برداشت و توی ظرفی قرار داد و همراه با لیوان شیر رو روبه روی سوجین گذاشت.
پ.ن:*چرا داره آهنگ تو مغزم پلی میشه!برات داغ میکردم شیر و نوتلا با تست،تا وقتی مسئولیت خونه ما با توست:")نگید این رو نشنیدین🤣🤣🤣😭*
بعد مشغول درست کردن پنکیک شد.
سوجین پرسید:《مربا میخوری؟》
_اوهوم،آره مربای توت فرنگی با پنکیک عالیه.
سوجین طوری که انگار از قصد باشه گفت:《نههه تو نباید دوستات رو بخوری!》
اما جین متوجه حرف سوجین نشده بود با تعجب پرسید:《چی؟》
_مگه تو توت فرنگی نیستی؟!
جین خنده ای کرد و کمی از پنکیکش خورد.
همون لحظه تهیونگ، با موهای در هم و خیسش و تیشرت سفید رنگ گشادی که تنش بود ،به سمت آشپزخونه اومد.
سوجین صورتش رو توی هم جمع کرد.
_اپا کیم یه خرسه!
تهیونگ خجالت زده به هردوشون نگاه کرد و به آرومی پرسید:《برای یه خرس هم صبحونه باقی مونده؟》
سوجین با بدجنسی تمام گفت:《نوچ نمونده.》
جین لبخندی زد و گفت:《یه کم پنکیک هنوز هست،به علاوه برات سوپ و درست کردم با یه قهوه حسابی حالت رو جا میاره.》
تهیونگ دستی تو موهاش کشید و به دماغش چین داد و پشت میز نشست.
_فکر کنم همون سوپ از همش بهتر باشه!
جین هم نگاهی به تهیونگ انداخت و رفت تا کمی از سوپ براش بیاره و بعد از گذاشتن ظرف غذا رو به روی تهیونگ دست سوجین رو گرفت و از آشپزخونه خارج شد.
با اینکه روی کاناپه نشسته بود تک تک رفتار تهیونگ زیر نظر گرفته بود،در واقع کنترلی روی رفتارش نداشت.
توی رفتار تهیونگ نشونه ای از اتفاق دیروز نبود،پس یه کم خیالش آسوده تر شد و با ارامش بیشتری مشغول نقاشی کشیدن با سوجین شد.

+++

های هیواییم چطورین؟!
دیگه این پارت رو همین جا میبندم که منتظر پارت بعدی باشید که اتفاقات زیبایی در راه است😁
راستی مرسی از حمایت هاتون
ممنون میشم اگر دوست داشتید لایک کنید
و کامنت بزارید.
تک تک همه رو جواب میدم که معاشرت داشته باشیم😁
هر انتقاد ،پیشنهاد،درخواستی،بازخواستی،توهینی تشویقی داشتید به جان دل می‌سپارم.
پ.ن:فکر کنم پارت بعد بیوفته برای بعد از خرداد ماه:_)
اگر این اتفاق افتاد از الان بهتون میگم فایتینگ،هیووایی های من همیشه موفق ان،زیاد به خودتون سخت نگیرید چند تا نمره ارزش شنا رو مشخص نمیکنه.
خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم.


و مثل همیشه میگم:
نویسنده ی این فن فیکشن،مثل همیشه شما رو با لبخند شیطانی زیر نظر دارد😈

white rose❁Donde viven las historias. Descúbrelo ahora