خورشید در آستانه ی غروب و هوا رو به تاریکی بود؛که بالاخره به خونه رسید.خستگی،تبدیل به وصله ای برای وجودش شده بود و بند بند بدنش محتاجانه به دنبال یه دوش آب گرم و خوابی به عمیقی اقیانوس میگشت.
پس بعد از ورودش به خونه،قبل از هر کاری رفت تا دوش بگیره و سعی کنه افکار مزاحمش رو به همراه آبی که روی بدنش میریزه، بشوره و از خودش دور کنه.
دستش رو بین موهای خیس و پیچ خورده اش برد و سعی کرد که با دست کمی مرتبشون کنه ولی وقتی موفق نشد حالت موهاش رو مهار کنه، بدون توجه به هرچیزی روی تخت خوابش دراز کشید.
بعد از گذشت این زمان طولانی، هنوز هم تمام خواسته اش،فقط یک خواب آروم و بدون هجوم افکار بی رحمش بود؛اما مگه میتونست افکارش رو دور بریزه؟
چهره ی مردی که امروز دیده بود،برای بار دیگه درست مقابل چشمانش که از خستگی به سختی باز بودن؛نمایان شد.
هیچ کنترلی روی افکار بی نهایت شلوغش نداشت.
پس باز هم فکر کرد.
در نگاه اول حس قوی ای از درون، اون رو در سیاه چاله از ابهام غرق می کرد و هر بار با فریاد بهش میگفت "اون واقعا تهیونگ توعه!"
اما حالا هرچقدر تلاش می کرد، نمیتونست چهره ی تهیونگ رو به خاطر بیاره.به طوری که انگار هیچ وقت در زندگیش کسی رو به اسم تهیونگ نمی شناخته.
براش خیلی عجیب بود که هر وقت به تهیونگ فکر می کرد، فقط یک تصویر مبهم جلوی چشماش شکل می گرفت.
شاید هم،تا قبل اون هیچ تلاشی برای تجسم کردن چهره اش نکرده بود و این فقط خاطرات بودن که هر بار احاطه اش می کردن.
چشماش رو روی هم فشرد و تلاش کرد به خاطر بیاره؛ اما تلاش هاش ،چیزی جز سردرد بهش هدیه نمی کرد.
با سردرد و کمی سرگیجه که ناشی از یک مرتبه بلند شدنش بود به سمت در اتاق، رفت.
با صدا بلند خانم مون رو صدا کرد.
لحنش به خاطر سردرد عجیبی که تو سرش میپیچید، پر از آشوب بود.
خانم مون که از لحظه ی ورود جین ،رنگ آرامش رو ندیده بود؛ سراسیمه به سمت اتاق سوکجین دوید.
_بله سوکجین شی!اتفاقی افتاده؟
جین که متوجه شد با لحن عجیبش باعث نگرانی خانم مون شده،عذرخواهی کوتاهی کرد و ادامه داد:《کامپیوتر من ، کجاست؟ یادمه روز اولی که اومدم همین جا بود!》
_منظورتون همون سیستم قدیمیه؟ اون روز موقع مرتب کردن اتاق بردمش تو انبار.
جین نفسش رو با صدا بیرون داد.
_لطفا برام بیاریدش.
_اما اون خرابه!موقع مرتب کردن متوجه اش شدم.
جین ناامیدانه شقیقه هاش رو فشار داد، تنها جایی که امکان داشت، هنوز عکسی از تهیونگ پیدا کنه توی سیستمش بود.
خانم مون که در موندگی جین رو می دید چند لحظه ای مکث کرد و بعد ادامه داد:《البته شاید گانگ ته بتونه درستش کنه. روزی که سیستم رو توی انبار می بردم،میگفت میتونه انجامش بده؛اما من واقعا فکر نمیکردم لازم باشه!》
جین بدون هیچ صبری گفت:《گاتگ ته کجاست؟ لطفا صداش کنید!》
خانم مون چند قدم به سمت در رفت.
_زود خبرش میکنم.
_ممنون
جین با کلافگی دستی توی موهاش کشید.
خیلی زود گاتگ ته با کیس و مانیتور جلو در ظاهر شد.
سوکجین با دیدنش سریع به طرفش رفت و کمکش کرد،وسایل رو داخل اتاق بیاره.
گانگ ته لبخند شیرینی زد.
_الان درستش میکنم.
سوکجین هم متقابلا لبخندی تحویل گانگ ته داد.
_ممنونم !
+++
گاتگ ته برای مدتی مشغول سیستم شده بود و با دقت همه چیز رو سر جاش می چید و درست میکرد و این جلوه در عین جدی بودن چهره ی کیوتی رو ازش ساخته بود.
_روشن شد؟
_فکر کن یه درصد جرات کنه روشن نشه!
_مرسی گانگ ته
گاتگ ته لبخند خجلی زد.
_کاری نکردم که
دکمه رو فشار داد و بعد از روشن شدن کامپیوتر قدیمی از جا بلند شد.
_مشکل خاصی نداشت،انگار یکی از قطعه هاش اسیب دیده بود و یه کم مشکل نرم افزاری داشت که الان فکر میکنم،اللن دیگه کار کنه.خب من دیگه میرم!
جین با سر تایید کرد.
_بازم ممنون.
و بعد مشغول گشتن تک تک فایل های کامپیوتر شد. اطمینان داشت که کلی عکس از تهیونگ روی سیستم قدیمی ذخیره کرده،پس با دقت بیشتری تک تک درایو ها و فولدر ها رو باز می کرد.
نزدیک یک ساعت بود که بی وقفه داشت به دل و جگر این سیستم نیمه جون چنگ مینداخت اما دریغ از یک نشونه از پسر مو ففندوقیش!
عصبی و خسته ، با چشمانی که به رنگ خون نشسته بودن از اتاق بیرون اومد.
_خانم مون
به قدری کلافه و بیچاره به نظر می رسید که میتونست هر لحظه این دیوار رو فرو بریزه و به اشکاش اجازه ی جاری شدن بده.
خانم مون که وضع اشفته ی جین رو دید فورا خودش رو رسوند.
_بله سوکجین شی...
جین با همون عجز اولیه توی صداش گفت:《خ خانم مون، کی به سیستم من دست زده؟ 》
با هر کلمه که میگفت لحنش رفته رفته خشمگین تر می شد.
خانم مون با اضطراب اندکی که ناشی از لحن جین بود گفت:《باور کنید هیچ کس تو این مدت سراغ سیستمتون نرفته! اصلا هیچ کس جز شما و کیم بزرگ به کلید اتاق ها دسترسی نداره!》
جین زیر لب لعنتی فرستاد.
_کیم بزرگ؟
چشماش رو روی هم فشار داد و باز چیز نا معلومی زمزمه کرد.
عصبی تر از قبل به سمت اتاقش رفت و خشمی، که منشاعی عمیق تر و داغ تر از آتشفشان داشت رو سر وسایل بی چاره ی اتاق خالی کرد.
سردرد های همیشگیش باز هم شدت گرفته بودن.
خودش رو روی تخت انداخت.
اینبار فقط میخواست بدون هیچ فکر یا مزاحمتی، بخوابه.
پس بر خلاف چیزی که دکترش بهش توصیه کرده بود،
بسته ی قرص آرام بخش رو برداشت و بعد از خارج کردن دو قرص از جعبه اش ،اون ها رو طبق عادت بدون آب قورت داد.
این روز ها،تمام زندگیش پر از نگرانی و خشم بود و تمام لحظات آرومش دلیلی جزمصرف الکل یا قرص،نداشت!
+++
صبح با سوزش معده اش، که ناشی از کم غذاییه این روز هاش بود بیدار شد.
کش و قوصی به بدنش داد.با وجود چندین ساعت خواب عمیق هنوز به قدری خسته بود که میلی برای شروع کردن روز نداشت؛اما مطمئن بود که این ساعت از روز دیگه،ممکن نیست که به خواب بره.
از جا بلند شد و بعد از شستن صورتش،بدون توجه به سوزش دوباره ی معده اش به سمت اتاق گانگ ته رفت و آروم چند تقه به در زد.
از اونجایی که ساعت ۶ صبح بود و کسی جز مادرش این ساعت هوس کوبیدن در اتاقش نمیکرد.
آروم از جاش بلند شد و با همون لباس های خواب و موهای ژولیده در رو باز کرد.
با چشمای نیمه بسته و درست مثل یک بچه ی کم سن و سال با لحن کیوتی گفت:《اووماااا من هنوز خسته ام، نمیتونی باور کنی ولی تا آخرای شب بیدار بودم! اوما-》
وسط های حرف زدنش همون طور ایستاده به خواب رفت.
سوکجین خنده ی ریزی کرد.
_هیونگ هیچ وقت بزرگ نشو!
آروم گانگ ته رو بغل کرد و همزمان چشم های گانگ ته به گشاد ترین حالت ممکنه رسیدن.
البته، نه به خاطر سوتی هایی که جلوی سوکجین داده بود، چون اصلا نمیتونست، چیزهایی که گفته رو به خاطر بیاره و بیشتر به خاطر،جینی که با لبخند اونو تو آغوش گرفته،متعجب بود.
_غلط کردم سوکجینا لطفا منو نکش!
جین نتونست بیشتر از این تحمل کنه و بند خنده هاش پاره شد.
قهقه های بلند میزد، انقدر خندیده بود که از چشمانش آب میومد، و در اخر با درد وحشتناک معده اش دست از خندیدم کشید.
_اه... من فقط اومدم ازت بخوام، ببینی میتونی حافظه ی سیستم ام رو برگردونی؟ میدونم میتونی و تخصص داری.پس اگر بتونی بیای سراغش عالی میشه!
جین با مظلوم ترین حالت نگاهش کرد.
گانگ ته خندید.
_خودت رو اذیت نکن، زود میام که انجامش بدم.
ذوق دوباره به چهره ی جین برگشت، یعنی موفق می شد؟
البته که به گانگ ته هیونگش اعتماد داشت.
اون از پس همه چیز برمیومد.
گانگ با استایل همیشگیش خودش رو به طبقه ی بالا رسوند و آروم چند تقه به در زد و چهره ی حق به جانبی به خودش گرفت.
_کسی اینجا به یک مهندس کار کشته نیاز داشته؟!
جین آروم خندید و دست گانگ ته رو گرفت و کشیده .
_بیا داخل مهندس بعد از این !
گانگ ته بازم خندید و آروم پست میز کامپیوتر نشست و سیستم رو روشن کرد.
با دقت خیلی زیادی مشغول نوشتن تعدادی کد مخصوص برای بک آپ گرفتن، اطلاعات شد.
هیجانی شدید ،توی قلب جین ایجاد شده بود و باعث میشد که بخواد تمام این مدت بدون پلک زدن به تک تک حرکات گانگ ته نگاه کنه.
بعد از گذشت حدود نیم ساعت گانگ ته نا امید به سمت جین برگشت.
_سوکجین،من فکر میکنم بخش زیادی از هارد سیستمت،با استفاده از عوامل بیرونی،مثلا شکسته شدن یا ضربه خوردن نابود شده.
سوکجین کلافه پرسید:《یعنی هیچ چیز نتونستی برگردونی؟》
_هیچ چیز که...ام فقط چند تا یه فایل ورد و چند تا بک اپ از دیتای گوگلت هست که انگار هنوز این بخش حافظه به طور کامل نابود نشده. شاید بتونم کاری کنم بتونی فایل ها رو باز کنی.
_خب معطل چی هستی انجامش بده.
گانگ ته خیلی سریع دست به کار شد و بدون معطلی فایل ها رو روی صفحه باز کرد.
در بین اون ها،فایل وردی که توش پر از اعداد و آدرس ایمیل بود،توجه اش رو جلب کرد.
با دقت تک تک اعداد رو زیر و رو می کرد و در اخر به یک آدرس پیج اینستاگرام رسید.
با کمی فکر به خاطر اورد که اون،همون پیجیه که تهیونگ براش ساخته بود و قبلا ازش استفاده میکرد.
_میتونی وارد این پیج شی؟
_چی هست؟
_پیچ قدیمیم که قبلا داشتم...
گانگ ته شونه ای بالا انداخت.
_مربوط به چقدر وقت پیش میشه؟فکر نکنم هنوز اکانتش مونده باشه،آخه همه ی اکانت ها وقتی یه مدت فعال نباشن خود به خود دلیت میشن.
هر چند که لحن گانگ ته چیزی رو جز نا امیدی القا نمی کرد ولی نیرویی به سوکجین میگفت که میتونه امید داشته باشه.
_حالا امتحانش که ضرری نداره...
_نه نداره،کار سخنی نیست،از پیج فعلیت log out کن و بعد با اطلاعات این log in رو بزن.
جین با نشونه ی فهمیدن سر تکون داد و دست به کار شد.
_من دیگه میرم اگر کاری داشتی بهم زنگ بزن.لطفا دیگه سر زده نیا جلو اتاقم چیز های جالبی نمیبینی میدونی که چی میگم؟
جین خنده ی کوتاهی به خاطر یاد اوری اتفاقات صبح کرد و
به خاطر مشغول بودنش با گوشیش،در جواب فقط سر تکون داد.
رمز پیج رو طبق چیزی که توی ورد نوشته شده بود، زد اما با error مواجه شد.
اهی کشید و برای بار دوم با دقت بیشتر آیدی پیج رو وارد کرد.
"و این بار در کمال تعجب وارد پیج قدیمیش شد."
ادامه دارد...
+++
آنیونگگگگ
یوربون
چطورین؟!
خوبین؟
بابت تاخیر و کم بودن این پارت متاسفم
پ.ن:حس میکنم خیلی این پارت بد شده:)
امیدوارم از این پارت لذت برده باشید.
ممنونم وقت میزارید میخونید.
و طبق معمول میخوام ازتون بپرسم که؛
پیش بینیتون برای پارت بعد چیه؟!
لطفا تو کامنت ها،بهم بگید^-^
و در آخر مثل همیشه میگم:
نویسنده ی این مینی فیک با یکی لبخند شیطانی شما رو زیر نظر داره،حتی شما دوست عزیز!

ESTÁS LEYENDO
white rose❁
Fanfiction𖤐White rosè𖤐 Write by huka_VJ.YG Couple: taejin Gener: Angst, Romance ×وضعیت :در حال آپ× روز آپ چهارشنبه +++ بوی شکوفه های گیلاس توی فضا پیچیده بود. فصل بهار و شکوفه های بهاری سوکجین رو به خوشحال ترین حالتش میرسوند. چشماش رو بسته بود و تمام این...