part 13

127 40 45
                                        

با حس نور نسبتا گرم خورشید روی پوستش،از خواب بیدار شد.
قوصی به بدنش داد و از جا بلند شد.
آبی به صورتش زد و در یخچال رو باز کرد.
_صبح بخیر پشمک!
جین که توقع شنیدن صدای سوجین رو نداشت،ترسید.
به آرومی به سمت سوجین برگشت و با لحنی معترض گفت:《یااا سوجینا،ترسیدم. 》
_من سلام کردم تو متوجه نشدی پشمک شی.
جین دستی به سر سوجین کشید.
_خیلی هم خوب پرنسس،حالا نمیخواین بیاین صبحونه بخورید؟
سوجین لبخندی زد و دوید سمت آشپزخونه.
_آخ جون نوتلا
جین لبخند دیگه ای زد و میز صبحونه رو برای سوجین کوچولو چید.
هنوز زمان زیادی از صبحونه نگذشته بود که صدای موبایلش مانع صبحونه خوردنش شد.
_تو بخور سوجین شی،من الان میام.
سوجین با سر تایید کرد و جین برای جواب دادن به تلفن توی اتاقش رفت و در رو بست.
_یوبسیو!
چند لحظه مکث کرد نفس عمیقی کشید.
_پدر!
...
_من الان نمیتونم برگردم،من الان سئول نیستم.
...
صداش کمی بالا رفت:《برای من بپا گذاشتین؟!》
نفسش رو با صدا بیرون داد.
_نمیتونم الان بیام شرکت.
...
_خ خیلی خب،تا یه کم دیگه خودم رو میرسونم.
برای چندمین بار نفسش رو با صدا بیرون داد،گوشی رو یه گوشه پرت کرد و از اتاق بیرون رفت.
_سوجینا!
_میدونم پشمک شی،برو اشکال نداره من مراقب خودم هستم.
_متاسفم.
سوجین در حالی که لبش رو جمع میکرد خیلی آروم زمزمه کرد:《اشکالی نداره.》
جین سوجین رو بغل کرد.
_ببخشید سوجینا مجبورم.
سوجین آروم از جین جدا شد و بدون هیچ حرفی توی اتاقش رفت.
جین با صدایی بلند تر پرسید :《آپا کیمت کی میاد؟》
اما وقتی جوابی از سوجین نشنید،دست از پرسیدن برداشت.


فاصله ی آپارتمان تهیونگ تا شرکت زیادی نبود و جین زودتر از انتظار با ظاهری به آراستگی همیشه،توی شرکت ظاهر شد؛اما با یه تفاوت اساسی،دیگه لبخندی روی لب هاش دیده نمیشد.
پدرش به سمت جین اومد،سر تا پای پسرش رو برنداز و جای خوش آمد گویی گرم سیلی بی رحمانه ای رو نسیب پسرش کرد.
_تو هیچ وقت نمیخوای آدم بشی؟!تا کی میخوای به این هرزگی ادامه بدی!




پدرش که حالا از عصبانیت نفس های بریده بریده ای سر داده بود،بدون حتی لحظه ای نگاه کردن به چهره ی پسرش ادامه داد:《بهتره زودتر خودت رو برای جلسه آماده کنی!اگر مدیریت شرکت رو از دست بدی،زحمات شبانه روزیم از بین میره!فهمیدی چی بهت میگم؟》
و بعد از گفتن این جمله بدون هیچ حرف دیگه ای از جین فاصله گرفت.
تمام افراد هیت مدیره در اتاق حاضر شده بودن،حتی کسایی که یه بار هم پاشون رو توی شرکت نذاشته و صرفا در سرمایه شریک محسوب میشدن.
جین به آرومی در رو باز کرد و بدون هیچ جلب توجهی سرجاش قرار گرفت.
بعد. از چندین دقیقه انتظار پدرش،جناب مدیر عامل  وارد اتاق جلسه شد.
تمام حضار به نشانه ی احترام از جاشون بلند شدن و با اشاره ی رئیس کیم اتاق در سکوت فرو رفت.


کیم گلویی صاف کرد و با صدایی آروم شروع کرد:《سلام و خوش آمد گویی به هیت مدیره و شرکای محترم،طی درخواستی که از شما به دستم رسید خواستار برگزاری جلسه و تعیین مدیر عامل جدید شده بودین.》
مکثی کرد و آماده داد:《نکته ای که اینجا برام قابل تامله،اینه که چی شد شما به چنین نتیجه ای رسیدین،به هرحال من به عنوان مدیر عامل کاملا در سلامتی و تا به امروزی مشکلی در اداره ی شرکت نداشتیم و سرمایه ی شما رو به سود رسوندیم و از همه مهم تر وقتی مدیر عامل قبلی،برادر مرحومم خواست نایب رئیسش رو انتخاب کنه شما همگی با اتفاق نظر من رو انتخاب کردین.》
_رئیس کیم!ما اصلا قصد زیر سوال بردن شما و کار هاتون رو نداریم،فقط فکر می‌کنیم شرکت ما نیاز به یک نایب رئیس و جانشین داره!در هرحال هیچ کس از آینده و اتفاقات احتمالی خبر نداره،برادر مرحومتون هم وقتی خیلی کم سن بودن فوت کردن.
پدر جین لبخند تمسخر آمیزی زد و با تاب دادن ابروهاش ادامه داد:《حالا نظرتون چیه؟چه پیشنهادی دارید.》
_معلومه قربان پسرتون کیم سوکجین شایسته ترین فرده!
فرد دیگه ای لب به مخالفت گشود:《در شایستگی ایشون شکی نیست اما ایشون مدت ها کره نبودن،سپردن شرکت بهشون اصلا ممکن نیست.》
_طوری حرف میزنید انگار رئیس کیم بین مرگ و زندگی هستن و هر لحظه امکان داره ایشون رو از دست بدیم!ایشون هنوز اینجا هستن و این به این معنیه که پسرشون وقت زیادی برای کسب کردن تجربه و ارتباط برقرار کردن با ما رو دارن.
جین تمام مدت در سکوت به حرف های گاه توهین آمیزشون گوش میداد و برعکس درخواست پدرش هیچ دفاعی از خودش نمی‌کرد.
_چرا باید وقتی افراد دیگه ای که کاملا آمادگی و شایستگی دارن رو رها کنیم و برای ایشون صبر کنیم؟!
_شما کس بهتری رو میشناسید؟
مرد که تا اون لحظه منتظر چنین فرصتی بود با اطمینان گفت:《بله،پسر رئیس سابق ،کیم نامجون شی!》
کل حضار برای لحظه ای ساکت شدن،شاید هیچ کس تا اون لحظه به نامجون فکر نکرده بود و حالا این پیشنهاد اون ها رو به فکر فرو برده بود.
تا این که بالاخره این سکوت با صدای یکی از افراد حاضر در جلسه شکسته شد:《کیم نامجون گزینه ی مناسبیه!》
_ایشون گزینه ی خوبیه ولی چطور میشه از قدرت و توانایی کیم سوکجین در مدیریت صرفه نظر کنیم.
_من فکر میکنم هر دوی اون ها توانایی کافی و شایستگی رو دارن.
_یه شرکت که نمیتونه بیش از یک رئیس داشته باشه!
مردی که اول از همه ایده ی ریاست نامجون رو داده بود وارد بحث شد:《سال های قبل وقتی اعضای هیت مدیره با هم به اتفاق نظر نمی‌رسیدن و یا بین دو گزینه به شک میوفتادن،از رای گیری استفاده میکردن و رای اکثریت رو مبنا قرار میدادن.》
_بله جناب جانگ درست میگن،بهترین کار همینه!
_نظر شما چیه رئیس کیم!؟
پدر جین که تا اون لحظه با صبوری به بحث و جدال بین هیت مدیره گوش کرده بود،با مکثی کوتاه پاسخ داد:《نظر منم،نظر اکثریت شماست!》
آهی کشید و ادامه داد:《منم با رای گیری موافقم.》

جین نگاهی به پدرش انداخت،با وجود این که توقع داشن پدرش یک جانبه ازش حمایت کنه؛اما بعد از شنیدن این حرف زیاد جا نخورد.
_بسیار خب پس با اجازه ی رئیس کیم بیاید یه تاریخ برای رای گیری معین کنیم.
همه افراد توی بحث شرکت میکردن و سعی میکردن یه تاریخ مناسب پیشنهاد کنن.
اما جین که علاقه ای به شرکت در بحث نداشت سرش رو توی گوشیش برد.
بی دلیل نگران سوجین شده بود،اما به خودش اطمینان میداد که اون دختر از پس خودش برمیاد.
حالا که پدرش متوجه همه چیز شده بود،مطمئن نبود بتونه پیششون برگرده.
آهی کشید و دوباره سرش رو بلند کرد تا بحث بین هیت مدیره رو ببینه.





بالاخره به یه نتیجه ی مشترک رسیده بودن.
یکی از اعضای هیت مدیره به نمایندگی از همه تاریخ رو روی برگه نوشت و به پدر جین داد.
پدر جین سری تکون داد.
_پس میتونیم اتمام جلسه رو-
حرفش با خوردن چند تقه ی کوتاه به در قطع شد.
_بفرمایید.
_دیر که نرسیدم!
برعکس جین که بی هیچ جلب توجهی وارد اتاق جلسه شده بود،
نامجون،عمدا با غوغا و همهمه ،وارد جلسه شد.
پدر جین با بدخلقی جواب داد:《جلسه به اتمام رسیده!》
نامجون بی توجه سر جاش قرار گرفت و ادامه داد:《چه فرصتی بهتر از الان که تمام اعضای هیت مدیره اینجا نشستن!》
مکثی کرد وبعد از برقرار کردن ارتباط چشمی با تک تک افراد توی اتاق ادامه داد:《فکر میکنم حرفایی که دارم برای خیلی از افراد اینجا جالب و مفید باشه.مطمئنا اونا میخوان حرفای امروز من رو بشنون!》
پوزخندی زد و با لحنی غیر رسمی ادامه داد:《بهتر نیست این فرصت رو به من بدید عمو جان؟》
















ادامه دارد...
+++
سلامممم سلامممم
چطورین خوبین؟!
بالاخره با پارت جدید برگشتم
امیدوارم پارت رو دوست داشته باشید.
کم کم داریم به پارت های آخر نزدیک میشیم
خوشحال میشم با لایک و کامنت بهم انرژی بدید.
تک تک کامنت ها رو میخونم.
منتظر فیک و وانشات های جدیدم باشید که می‌خواهم به خاک و خون بکشم😁
مراقب خودتون باشید هیووایی های من.
خیلی خیلی دوستتون دارم .

لاب یو آل♡
مثل همیشه میگم که:
نویسنده ی این فن فیکشن همیشه با لبخندی شیطانی شما رو زیر نظر داره😈
حتی شما دوست عزیز!💜

white rose❁Where stories live. Discover now