_تونستی بلیط پیدا کنی؟
هوسوک با کلافگی نفسش رو داد بیرون و به سمت جین برگشت:《اول به بقیه میگی بلیط گرفتی داری میری،بعد میای به من میگی برات بلیط پیدا کنم؟》
_یاااا خب تو اون لحظه نمیدونستم چی بگم!
هوسوک به جین نزدیک شد و دستش رو روی پیشونی جین گذاشت.
_مطمئنی حالت خوبه؟
جین دست هوسوک رو پس زد.
_مسخره بازی در نیار هوسوک
هوسوک صاف نشست:《مسخره بازی چیه جدی میگم.نه گریه کردی نه غر زدی !حتی عصبی هم نیستی، خیلی عجیبه!》
_نمیتونی ببینی آرومم؟
_آرامش قبل از توفان دیگه
بعدش رو بلند کرد و در حالی زخم روی گردن جین رو لمس میکرد، پرسید:《راستی این-》
حرفش با پس زده شدن دستش توسط جین قطع شد.
جین با صدای بلند تر از قبل گفت:《من فقط ازت خواستم یه بلیط برام پیدا کنی، هیچ نمیفهمم چرا انقدر راجع به احوالاتم کنجکاوی!》
هوسوک که کمی جا خورده بود، با لحنی دلخور و تن صدایی بالا تر جواب داد:《خیلی خب، حالا چرا سر من داد میکشی؟ مثل این که یادت رفته من دیگه کارمند تو نیستم! به من چه ربطی داره که نزدیک ترین بلیط موجود برای دو روز دیگه است! تقصیر من چیه که به تو جا خواب دادم در حالی که هیچ وظیفه ای نسبت بهت ندارم.》
هوسوک از بد اخلاقی های جین دلخور بود و ناخودآگاه این حرفا رو به زبون آورد.
غافل از این که اون حرفا چطور جین رو خرد کرد و باعث تجمع اشک بین پلک هاش شد.
_راست میگی، اصلا یادم نبود.
جین خیلی آروم کاپشن چرم مشکی رنگش رو برداشت و به سمت در خروجی رفت.
_حالا یعنی بهت بر خورد؟
جین توجهی به هوسوکی که به سمتش میومد نکرد و دستگیره ی در رو به سمت پایین فشرد.
هوسوک سریع خودش رو به جین رسوند و مانع رفتنش شد:《حالا کجا میخوای بری آقای رئیس؟ اصلا جایی رو داری؟》
جین نگاهی به هوسوک کرد و چیزی نگفت.
هوسوک ، جینی رو که هر لحظه ممکن بود اشک هاش سرازیر بشن رو در آغوش کشید.
_خیلی خب باشه ، غلط کردم این چه قیافه ایه گرفتی!
جین حرفی نزد فقط از آغوشی براش مهیا شده بود نهایت استفاده رو کرد و اجازه داد اشک هاش گونه هاش و شونه ی هوسوک رو خیس کنن.
هوسوک چند ضربه ای به کمر جین زد و سعی کرد با لحن بامزه اش جین رو بخندونه:《خیلی خب بابا،به جهنم این دو روز که مونده تا پروازت هم همینجا بمون!》
جین خنده ی بی جونی بین گریه هاش کرد و لب زد:《مرسی هوسوکا!》
هوسوک آروم جین رو از خودش جدا کرد.
_خیلی خب دیگه خودت رو لوس نکن، بیا یه چیزی بخوریم من خیلی گرسنه ام.+++
هوسوک در حالی که کوسن مبل رو به سمت جین پرت میکرد با صدایی غرق خواب غر زد:《سوکجیناااا یا جواب بده یا صدای موبایلت رو خفهههه کنننن.》
جین قوسی به بدنش داد و دنبال موبایلش گشت.
_خیلی خب بابا
تلفن رو برداشت و سمت یکی از اتاق های خونه ی هوسوک رفت و تماس ناشناس رو جواب داد.
_بله بفرمایید؟
_سلام با شماره ی کیم سوکجین تماس گرفتم؟
صدایی آشنایی مطمئن نبود متعلق به کیه!
_بله درست گرفتین، اما شما؟
_سوکجینااا! سوهیونم !
_سوهیون؟...پسر عمو خودتی؟
_بله خوده خودمم
جین ناخودآگاه لبخندی زد و با لحنی پرشور تر مکالمه رو ادامه داد:《خدای من!الان کجایی؟ شماره ای که افتاده بود از کره بود!پس یعنی اومدی کره؟》
_آره آره این خط سئولمه! دیروز اومدم
_چه عالی! کاش یه قرار میزاشتیم همو ببینیم.
_ایده ی عالی ایه حتما بیا طی این هفته همو ببینیم.
جین لحظه ای مکث کرد و جواب داد:《متاسفانه من فردا دارم برمیگردم ایتالیا ، در نتیجه فقط امروز میتونم برای دیدنت بیام!》
سوهیون آهی کشید و گفت:《چه بد!اما مشکلی نیست من حتما امروز وقتم رو آزاد میکنم همو ببینیم! آدرس کافی شاپ رو هم برات به همین شماره میفرستم. 》
_عالیه!
_فعلا.
جین تلفن رو قطع کرد و روی دراور توی اتاق گذاشت.
نگاهی توی آینه به چشم های پف کرده اش انداخت و حرصی داد کشید.
_هوسوکاااااااا
هوسوک که تازه تونسته بود بخوابه با صدای جین برای بار هزارم از خواب پرید.
_چیههههههه سوکجینااااا
جین از اتاق بیرون اومد و به هوسوک نگاه کرد:《عه وا! خواب بودی؟!》
_نه داشتم دوش میگرفتم.
_خیلی خب حالا اونطوری نگام نکن!مگه نمیخواستی بری شرکت باید بیدار میشدی دیگه
هوسوک که دیگه بی خیال خوابیدن شده بود،در حالی که موهاش رو مرتب میکرد پرسید:《حالا چیکارم داشتی که مثل اژدها داد میکشیدی؟》
جین در حالی که با موهای پشت سرش بازی بازی میکرد، گفت:《کمپرس آب سرد داری؟برای پف چشام میخوام...》+++
این بار هم مثل هزاران بار دیگه علارغم نصیحت ها و غر های تموم نشدنی یونگی، توی مسیری قدم برمیداشت که ازش اطمینان نداشت،فقط میدونست که نیاز داره تا یکبار دیگه جین رو ببینه.
توی فضای بزرگ شرکت راه میرفت و درست مطمئن نبود کجا میتونه جین رو پیدا کنه.
از همه عجیب تر پچ پچ کارمند هایی بود که وقتی از کنارش رد میشدن به گوشش میخورد.
بی توجه بهشون بالاخره تونست تابلوی راهنما رو پیدا کنه و اسم سوکجین هم روی تابلو نوشته شده بود.
_کیم سوکجین طبقه ی سوم ،اتاق ۳۰۵
آروم مقصدش رو زمزمه کرد و به سمت آسانسور به راه افتاد.
تمام تابلو ها رو دنبال کرد و بالاخره به اتاق مورد نظر رسید.
چند تقه ای به در زد و وارد شد.
هوسوک با دیدن تهیونگ توی چهارچوب در خشکش زد.
_ببخشید کجا میتونم کیم سوکجین رو پیدا کنم؟
هوسوک نگاه دقیق تری به تهیونگ کرد،حالا مطمئن بود که اون قطعا همون پسریه که توی عکسا با جین دیده بود.
_متاسفم ایشون اینجا نیستن.
_اما روی تابلوی طبقه ی اول نوشته شده بود که اتاقشون اینجاست...
هوسوک دوباره مشغول کارش شد.
_ایشون دیگه نمیان شرکت.
تهیونگ به آرومی گوشه ی لبش رو گاز گرفت.
_از کجا میتونم پیداشون کنم؟
_نمیتونی پیداشون کنی...
_منظورت چیه؟
هوسوک جوابی نداد و تهیونگ رو وادار به پرسیدن دوباره کرد:《منظورت چیه؟》
_نمیتونم راجع به ایشون بهتون اطلاعاتی بدم.
تهیونگ کلافه دستش رو روی پیشونیش گذاشت.
هوسوک زیر چشمی نگاهی به تهیونگ کرد، نمیدونست واکنش جین چی میتونه باشه ازش تشکر میکنه یا باید غر هاشو تحمل کنه اما در هر حال دلش رو به دریا زد:《فردا ساعت ۸ داره بر میگرده ایتالیا.》
_یعنی که...دقیقا-هوسوک اخمی کرد و حرف تهیونگ رو قطع کرد:《سوال دیگه ای نپرس تا همین حد هم زیاد توضیح دادم!》
+++
دنبال میزی که پسر عموی عزیزش نشسته بود میگشت.
تلفنش رو در آورد و شماره ی سوهیون رو گرفت.
_من رسیدم اما پیدات نمیکنم.
سوهیون لبخند زد.
_من دارم میبینمت! میز ۶
_اها دیدمت !
سوهیون با نزدیک شدن جین به نشانه ی احترام از جا بلند شد.
_از دیدنت خوشحالم.
جین نگاهی به چهره ی سوهیون کرد.
_منم!چقدر عوض شدی! اصلا نشناختمت!
سوهیون لبخند چالداری زد:《نمیخوای بشینی؟》
_بله بله حتما، تو هم بشین لطفا
سوهیون لبخندی زد و بعد از جین نشست.
_اخرین بار که دیدمت ۱۳ سالت بود!
جین سری تکون داد:《تو هم۱۵ ساله بودی!》
_آره! اون موقع واقعا سخت بود؛ اما خوشحالم که خیلی زود مستقل شدم.
_آره مستقل شدن سخته.
سوهیون آهی کشید:《بیخیال بحث های گذشته، چیزی میخوری؟》
_اره بگذریم
جین سفارشش رو از روی مانیتور روی میز ثبت کرد و پرسید:《چی شد که بالاخره برگشتی؟》
_بر نگشتم... در واقع نامجون ازم خواست بیام و درخواست مدیریتش رو امضا کنم.
نگاه جین به یکباره تغییر کرد.
_پس بالاخره کاری که میخواست کرد.
سوهیون لبخند نامحسوسی زد و جواب داد:《آره بالاخره انجامش داد!》های یوربون!
امیدوارم حالتون خوبه خوب باشه^-^
اینم پارت جدیدببین این هفته سه تا پارت گذاشتم که قشنگ تاخیر های قبلی رو جبران کنه ^-^
پ.ن:البته این که مونی هم یه کم پارت ها رو با تاخیر آپلود کرد بی تاثیر نبود.امیدوارم از این پارت لذت برده باشید.
خیلی خیلی دوستتون دارم
و مثل همیشه میگم:
نویسنده ی این فن فیکشن همیشه شما رو با لبخندی شیطانی زیر نظر داره.
CITEȘTI
white rose❁
Fanfiction𖤐White rosè𖤐 Write by huka_VJ.YG Couple: taejin Gener: Angst, Romance ×وضعیت :در حال آپ× روز آپ چهارشنبه +++ بوی شکوفه های گیلاس توی فضا پیچیده بود. فصل بهار و شکوفه های بهاری سوکجین رو به خوشحال ترین حالتش میرسوند. چشماش رو بسته بود و تمام این...