گو یانشنگ با اون همه خشمی که تو چهره اش بود یهو موهای ون نیان نان تو مشتش گرفت مجبورش کرد که به چشماش نگاه کنه."من طلاق میخوام چون یکی کنارت دیدم.این هیچ ربطی به لوآن نداره، همش به خاطره اینکه از همون اولم هیچ حس بهت نداشتم. ون نیان نان، فکر میکنی نمیدونم ظاهر رقت انگیزت تنها یه نمایشه؟ به نظرم،رابطه دوباره ما به تو مربوط نمیشه.دارم بهت هشدار میدم، دیگه نبینم پیش مادرم بری تا درباره رابطه من با لوآن شکایت کنی، وگرنه کاری میکنم بهای سنگینی بپردازی!"
گو یانشنگ بعد از اینکه حرفشو زد، محکم به یک طرف پرتش کرد و همینطوری که تارهای مو از دستش پایین می افتاد از در بیرون رفت.
ون نیاننان روی زمین نشست مات و مبهوت به زمین خیره شد، یهو درد زیادی تو قلبش حس کرد، درد مثله خوره به جونش افتاد و تموم وجودش رو گرفت.
با دیدن اینکه گویانشنگ دوباره داره میره فورا داد زد: خب که چی؟! اگه دوباره با هم باشین چی میشه؟ تا وقتی که برگه طلاق و امضا نکنم، بازم خیانت به حساب میاد، خیانت! هنوزم اون شن لوآن عوضی یه مزاحم خونه خراب کنه،اون دیگه خیلی غیرقابل تحمله!"
خیلی بلند و واضح صداش تو خونه خالی پیچید، بیشتر از همه تو سر گویانشنگ،همونجا ایستاد و چرخید، یه راست به طرف ون نیان نان رفت،همونطور از بالا به کسی که روی زمین با ترس و وحشت زانو زده بود نگاه کرد.
اما یهو یه لگد محکم به شکم ون نیان نان زد و همینطورم بعدش به قفسه سینه اش.ضربه گو یانشنگ با اون کمربند مشکیش باعث شد ون نیان نان از شدت درد روی زمین بی افته و تو خودش جمع شه که حتی نفسش هم بالا نیاد.
گو یانشنگ سیگاری روشن کرد کنارش زانو زد، بدون هیچ حسی تو وجودش به اون صورت که از درد توهم رفته بود نگاه انداخت.
دوباره موهای ون نیان نان تو مشتش گرفت. با چشمای سرد بی روح به چهره ی مصمم و در عین حال رقت انگیز رو به روش خیره شد یکدفعه از کوره در رفت گفت:"از اونجا که تو دوست داری اینقدر دردناک بمیری، خب کمکت میکنم.تو نباید پاتو از گلیمت درازتر میکردی!!"
ون نیان نان شکمش محکم تو دستاش گرفت در حالی که نفس کم آورده بود و سخت نفس میکشید،اما بازم با همون درد بهش پوزخند زد"فکر میکنی... مادرت با طلاقمون موافقه؟ فکر میکنی اون می زاره شن لوآن عوضی قسر در بره؟اون عوضی خودش میدونه چیکار کرده. یادت نره، من هنوزم تو شرکت خانواده گو سهام دارم. هنوزم قبل امضا اون برگه لعنتی همسر قانونی توام."
چشمای گو یانشنگ مثل یخ سرد بی روح بود اینکه خبری از هیچ حسی تو قلبش نبود این رو کل وجودش فریاد می زد دوباره دستش رو تو موهای ون نیان نان گره کرد محکم سرش رو به زمین کوبید.
اینبار بعد صدای ضربه خفیف،ون نیان نان از اون همه درد بیهوش شد.
ون نیان نان وقتی که بهوش اومد از قبل تو بیمارستان بود بعدش به خاطر سردرد شدید یهجورایی دوباره از حال رفت.دکتر ضربه مغزی خفیفی و تشخیص داد و عمو شو بهش گفت که دو روزه تو کماست.
سر بزنگاه در باز شدگو یانشنگ وارد اتاق شد،صورت رنگ پریده نیان نان تو تخت،با اون بانداژ روی سرش واقعا رو اعصابش بود."مادرم اینجاست، بهتره که دهنت بسته نگه داری."
در دوباره باز شد این دفعه زنی با اعصاب تخمی پاشو تو اتاق گذاشت هرچند کمی پیر به نظر میرسید اما چشم هاش بیش از حد خشن عصبی به نظر می رسید که حتی نمیشد به چشماش نگاه انداخت.
لو یون به طرف تخت بیمارستان رفت دست ون نیان نان گرفت و با نگاهی که توش نگرانی موج میزد پرسید:"نیان نان، درد داری؟ میخوای اونو به خاطرت بزنم؟" داشت بلند میشد که بره سمتش اما ون نیان نان دستشو گرفت.
"چیزی نیست، درد نميکنه.فقط ظاهرش افتضاحه اما درد ندارم. مامان، نیازی نیست به خاطر من تا اینجا بیای." ون نیان نان حرفشو زد بعد با لبخندی بی روح به بالش تکیه داد.
"گو یانشنگ، اون تن لشتو بیار اینجا!"
گو یانشنگ نزدیک مادرش شد بهش سلام کرد.اما قبل از اینکه بتونه چیزی دیگه ای بگه سیلی محکمی خورد.
بعد از سیلی که به صورتش خورد چشمش به ون نیان نان افتاد و با تموم نفرتش به اون چشمها زل زد.
YOU ARE READING
❥BlackLotusNovel
Romance'رمان لوتوس سیاه' Novel's Title: 霸总前夫说我是黑莲花 Genre: Drama, Smut, BL Translator: Yejaydor 246 Chapters + 19 Extras ( Completed ) ترجمه انگلیسی هنوز کامل نیس **خلاصه** ❥❥ ❥❥❥Black Lotus "دیگه طاقت ریاکاریت رو ندارم!" ون نیان نان در این سه سالی که با...