گو یانشنگ بعد از اینکه فریادش هیچ تاثیری نداشت اخماش تو هم رفت. اما ون نیان نان بازم بیدار نشد.ناگهان چیزی که مادرش تو اتاق مطالعه بهش گفت و به خاطر آورد: "تا وقتی که باهاش بیشتر وقت بگذرونی , بیشتر میشناسیش، البته نظرت نسبت بهش عوض میشه و اخرش، قبل از اینکه بفهمی، عاشقش میشی."
به صورت ون نیان نان که روی شانه اش قرار گرفته بود خیره شد، حس کرد ون نیان نان خوابیده مثل همیشه نیست، ظاهرش متفاوته. خطوط صورتش از همیشه لطیف تر و شکنندهتر بود.
کدام چهرهات واقعیِ و کدام جعلی؟
موهای پیشانی ون نیان نان از عرق سرد خیس شده بود، گو یانشنگ به طور غیر منتظره ای دستش را دراز کرد و موهاشو کنار زد، زخم تقریبا یک سانتیمتری روی پیشانیاش معلوم شد.
دستشو به سمت زخم دراز کرد و به آرامی جای زخم و لمس کرد. وقتی متوجه کارش شد، فرد خوابیده را هل داد.سر ون نیان نان به طرف دیگه پرت شد و به پنجره برخورد کرد و با اخم از خواب بیدار شد. به محض این که چشمانش را باز کرد، گو یانشنگ عصبانی را دید که بهش ذل زده بود.
با دندان قروچه گفت:"بالاخره بیدار شدی. میدونی همین الان چیکار کردی؟"
ون نیان نان که تازه از خواب بیدار شده بود، هنوز کمی گیج و گنگ بود و فکر می کرد اینکه دست کسی و گرفته خواب دیده. به دستش نگاه کرد و بعد چشمش به چین و چروک روی شانه کت و شلوار گو یانشنگ افتاد.
با تعییر فوری چهره ون نیان نان، گو یانشنگ فهمید که اون گرفته چی شده. پرونده تو دستش رو بست و با تحقیر و نفرت تو چشماش گفت: "فقط یه نگاه به قیافه رقت انگیز و بی شرمانه خودت بنداز، دوباره انگاری پدرت ایده های جالبی بهت یاد دادِ. آه، پسر حرف گوش کن بابایی. واقعا دوست داشتن پدر فرزندیِ، عجب پسر خوبی."
به خونه که رسیدند،ساعت از ده گذشته بود. ون نیان نان وقتی از ماشین پیاده شد، تنش می لرزید و احساس سرگیجه داشت.
گو یانشنگ، نگاه سرد و بی احساسی بهش انداخت.و بعد بدون هیچ واکنشی و کمکی گذاشت رفت و به تنهایی وارد خانه شد.
با شنیدن صدای ماشین، عمو شو بیرون آمد،به ون نیان که پشت سر گو یانشنگ بود، نگاهی انداخت و از گو یانشنگ پرسید: "آقا، امشب اینجا می مونید؟"
"آره."بعد از حرفش، طبق معمول به سمت اتاق مطالعه در طبقه بالا رفت.
ون نیان نان به پشت گو یانشنگ نگاه میکرد که داشت از دیدش محو میشد، دهانش رو باز کرد تا چیزی بگه، اما هیچ کلمه ای بیرون نیامد. با این خیال که با لم دادن به به شانه گو یانشنگ خوابش برد، حس میکرد که گو یانشنگ احتمالاً فکر می کنه عمدا با اینکارش اعصابش رو به هم ریخت.
نمیدونست وحشت و ترس از و برخورد فیزیکی و لمس های گو یانشنگ کی یه جونش افتاد. جسورانه نبود بلکه ترسناک بود.
ون نیان نان از حرف های شن لوآن به گو یانشنگ، که باعث این حس تنفر شده بود خبر نداشت ، بنابراین تنها کاری که ازش بر می آمد اینکه، به آتیش خشمش دامن نزنه.
ون نیان نان وقتی به اتاق خواب بر میگشت،از کنار اتاق مطالعه رد شد،و قبل از اینکه به اتاق بره برای مدتِ طولانی همونجا ایستاد.
روی تخت دراز کشیده بود اما خوابش نمیبرد. با اینکه می دانست که گو یانشنگ تو اتاق مطالعه می خوابه، و به اتاق خواب نمیاد ، اما هنوز کمی امید تو دلش بود.
نمی توانست بخوابِ پس از رختخواب بلند شد و کامپیوتر را روشن کرد. تا وارد حساب کاربری خودش شد، با دیدن پیام ها لبخندی دلنشینی روی لباش نقش بست.
همیشه آهنگ هاش رو که می نوشت تو اینترنت اپلود می کرد. با اینکه تعدادش زیاد نبود، اما استقبال از تک تک آهنگ هاش عالی بود. بعضی از طرفدار هاش حتی حاضرند برای ساخت موسیقی برای خودشان هزینه زیادی بپردازند.
از آنجایی که یه مدتی به سایت سر نزده بود ، به محض ورود، اعلان پیام های زیادی ظاهر میشد. پیام ها از طرفدارانی بودند که از همان روزهای اول کارش باهاش همراهی بودند. بیشترین سوال ها درباره آهنگ بعدی بود.
ون نیان نان برای چک کردن چند تا پیام پایین تر رفت تو یک لحظه پیام خصوصی از استودیوی موسیقی GZ که ازش می خواستند با پول خوبی برای استودیو آهنگ بسازد.
این اولین باری نبود که از این استودیو دعوت نامه دریافت می کرد. ون نیان نان دو سال پیش وقتی که برای اولین بار محبوب شد آهنگی برای استودیوی GZ نوشت، اما از آنجایی که این آهنگ در خارج از کشور منتشر شد، نمی دونست که آهنگ نامزد شد.
بعد اینکه به بعضی از نظرها جواب داد، از حساب کاربری خارج شد. ساعت رو چک کرد. دیگه دم دم های صبح بود. کمی احساس تشنگی کرد و از جاش بلند شد و برای آب به طبقه پایین رفت.
YOU ARE READING
❥BlackLotusNovel
Romance'رمان لوتوس سیاه' Novel's Title: 霸总前夫说我是黑莲花 Genre: Drama, Smut, BL Translator: Yejaydor 246 Chapters + 19 Extras ( Completed ) ترجمه انگلیسی هنوز کامل نیس **خلاصه** ❥❥ ❥❥❥Black Lotus "دیگه طاقت ریاکاریت رو ندارم!" ون نیان نان در این سه سالی که با...