بعد از اینکه معاینه تموم شد تانگ شو ون نیاننان به اتاق برگردوند و رو به روی تخت بيمارستان نشست و با عشق محو مردی شد که برای چندین سال ذهنش رو مشغول کرده بود.ناگهان کابوسی خوابش رو تسخیر کرد، ابروهاش درهم کشید.
تانگشو دستش به سمتش دراز کرد و به آرامی صورتش نوازش کرد تا اخم بین ابروهاش محو کنه.
مردی که روی تخت دراز کشیده بود به طور غیرمنتظرهای بیدار شد، پلکش رو تکان داد و به آرومی چشمش باز کرد. تانگشو وحشت کرده بود، با احساس گناه و عذاب وجدان که به دامنش افتاد بود، بی هوا از جاش بلند شد و چند قدمی به عقب برداشت.
همینکه که ون نیان نان بهوش اومد چهره خجالت زده مرد و چشم هایی که از نگاه کردن بهش طفره میرفتن و همزمان دهنش باز و بسته میشد بعد از چند بار تلاش هیچ کلمه ای از دهن مرد مقابلش خارج نشد.
با استفاده از این بهونه تانگشو برای ریختن یک لیوان آب با وحشت از این وضعیت فرار کرد.
«یکم آب میخوای؟ برات میارم، یه کم صبر کن.»
چند لحظه بعد به ون نیاننان کمک کرد تا بنشیند و لیوان آب رو به دستش داد. ون نیاننان لیوان آب رو یک نفس سر کشید.تانگ شو پرسید: «باز هم آب می خوای؟ یه لیوان دیگه برات میارم.»
ون نیاننان که هنوز از سردردش عذاب میکشید سرش رو مالید.« نمیخوام، چه اتفاقی برام افتاد؟»
«ديروز تو بار مست کردی و به خاطر خونریزی معده بیهوش شدی، برای همین هم به آمبولانس زنگ زدم.»
ون نیان نان با شنیدن خونریزی معده تنها با بی تفاوتی گفت: «اوه.»
تانگشو با دیدن چهره بی خیال مرد روی تخت نگران و عصبانی نشد، ادامه داد:«دکتر گفت معده ات حساسه و نمیتونی لب به الکل بزنی، خودت هم تا الان باید این رو میدونستی.»
«اره، میدونم.»
البته که ون نیاننان به خوبی از بدنش خبر داشت و میدونست معدهاش خیلی ضعیف و حساسه و سالها دردش رو تحمل میکرده، درکل پیگیری این قضیه کاری بیخود و بی فایده بود.
زمانی که برای اولین بار متوجه این موضوع شد، دکتر بهش گفت که دیگه نمیتونه مشروب بخوره، اما دیروز این مسئله رو نادیده گرفت و پشت سرهم مشورب نوشید و به جز درد قلبش هیچ دردی حس نمیکرد.
«خوردن اون همه مشروب برای چی؟ خودت هم میدونستی که نمیتونی، نکنه هوس مرگ کردی؟»
ون نیان نان سرش بلند کرد و از پنجره به بیرون چشم دوخت و با تمسخری که در صداش حس میشد گفت: «خب که چی؟ کسی قرار نیست عاشقم بشه، چی میشه اگه بمیرم؟»
مردی که سال ها دلباخته اش بود بالاخره تولدش رو کنار معشوقه اش به شکلی علنی و صادقانه جشن گرفت. گو یانشنگ احتمالا دیشب حال و هواش رو به راه بوده چرا که حضور آدم ناخواسته مثل ون نیان نان اونجا حس نمیشد.
قلب تانگ شو با دیدن و صورت رنگ پریده و بی روح ون نیان نان، به درد اومد. بازوش رو دور شونه ون نیان نان حلقه کرد و مرد رو به آغوش کشید و فریاد زد: «تو هنوز من داری! من عاشق توام! تو حرف نداری، اگر تو اینجا نباشی، چطور دل کسی نگیره و ناراحت نشه؟»
با نگاه کردن به چشمهای قرمز و صدای گرفته مرد، ون نیاننان دستش رو دراز کرد تا اشک روی گونه تانگشو رو پاک کنه و به آرامی گفت: «باشه...حواسم به خودم هست...خوب زندگی میکنم.»
تانگ شو ناگهان خودش رو روی پاهای ون نیاننان انداخت و دوباره زیر گریه زد. بین هق هق گفت: « دلم میخواد خود قبلیت رو ببینم، همون کسی که مهربون و با اعتماد به نفس بود. تو خیلی آدم خوبی هستی چرا باید خودت رو عذاب بدی...»
اگرچه بدن ون نیاننان با این تماس کم کم لرزید و به رعشه افتاد، اما تمام قدرتش رو به کار گرفت تا با دستی که می لرزید سر تانگشو رو به آرومی ناز و نوازش کنه.
«چیزی نیست، گریه نکن. چرا هنوز هم مثل بچه ها رفتار میکنی؟»
«چرا اینقدر گو یانشنگ رو دوست داری؟ اون چطور میتونه از من برات بهتر باشه؟ گو یانشنگ لیاقت عشق تو رو نداره...»
تانگشو تنها بعد از تماس با یکی از دوستانش متوجه شد که شب قبل در مهمونی گو یانشنگ چه اتفاقی افتاده. گویان شنگ در ملاعام شنلوآن رو به جشن تولد برد و سپس جلوی چشم همه ون نیاننان رو به سرقت ادبی متهم کرد.
جدا از این موقعیت تکان دهنده، بیشتر دلواپس این بود که ون نیاننان زمانی که از اون مهمونی بیرون زد چقدر احساس ناامیدی و درماندگی میکرده.
ون نیان نان به حلقه ازدواج داخل دستش نگاهی انداخت و خیلی زود قطره های اشک در چشمانش حلقه زدن.«درسته، من چرا اون رو انقدر دوست دارم؟»
ناگهان در باز شد و وانگچی با چهره ای جدی و خشک درحالی که گزارش معاینات رو در دست داشت وارد اتاق شد. «تانگ شو، باید باهات صحبت کنم، لطفا بیا بیرون.»
YOU ARE READING
❥BlackLotusNovel
Romance'رمان لوتوس سیاه' Novel's Title: 霸总前夫说我是黑莲花 Genre: Drama, Smut, BL Translator: Yejaydor 246 Chapters + 19 Extras ( Completed ) ترجمه انگلیسی هنوز کامل نیس **خلاصه** ❥❥ ❥❥❥Black Lotus "دیگه طاقت ریاکاریت رو ندارم!" ون نیان نان در این سه سالی که با...