Ch40: معامله روی بالکن

32 6 4
                                    


ون نیان نان با دیدن حالت انزجار در چهره گو یانشنگ، انگارتیزی چاقویی رو در قلبش احساس کرد.

با شرمندگی صاف ایستاد و به اطرافیانش نگاهی انداخت، چشم های همگی مملو از تمسخر و تحقیر بود.

ون نیان نان با چهره ای رنگ پریده مثل گچ چند قدمی به عقب برداشت، ناگهان با تموم نیرویی که در پاهاش باقی مونده بود جمعیت رو کنار زد و دیوونه وار پا به فرار گذاشت.

از دید بقیه، ون نیان نیان با افشا شدن دوز و کلک هاش صحنه رو ترک کرده بود، که به همه ثابت می کرد اون عملا همون فرد بدذات و حیله گری بود که همه فکر می کردن.

براشون مسئله ی غیرمنتظره ای بود که آقای گو به قدری دلباخته معشوقش شده بود که جلوی شریک قبلیش رو از الم شنگه به پا کردن می گیره و مهم نیست که چه اتفاقی قراره برای همسر فعلیش بیافته.مهمان ها با دیدن فرار باعث و بانی این اتفاق ها، همگی قصد داشتن مهمونی رو ترک کنن.

"صبر کنین" با شنیدن صدای جدی و سرد گو یانشنگ همگی سرجاشون خشکشون زد.

"امیدوارم همگی بتونین اتفاق امروز رو فراموش کنین؛ انگارهیچ اتفاقی نیفتاده. دلم نمیخواد بشنوم که کسی درباره اتفاقات امروز حرفی زده."

همه ی افراد حاضر در مهمونی سال های سال بود که دراین دایره ی تجارت حضور داشتن. پس کسی این تهدید رو به شوخی نگرفت کاملا برای همه مفهوم بود. درحالی که سری به علامت موافقت تکون می دادن دور شدن.

گو یانشنگ با حالت چهره ای قابل درک نبود به مسیر غیب شدن ون نیان نان خیره موند و تا مدتی طولانی در افکارش گم شد.

"یانشنگ."

"چی شده؟ هنوزم درد میکنه؟" با نگاه به قرمزی مچ دست مردی که هنوز در آغوش داشت، دلشوره به جونش افتاد.

"اشکالی نداره ،خوبم. بقیه هنوز اینجان و ما رو نگاه میکنن. خوب نیست که منو اینطوری بغل کنی. لطفا ولم کن."

" میرم کمی برات دارو بیارم. روی مبل بشین و منتظرم باش."

همین که گو یان شنگ رفت، شن لوآن بلافاصله به سمت بالکن قدم برداشت. مدتی بعد در بالکن باز شد و مردی که لباس پیشخدمت ها رو به تن داشت وارد شد.

" عکس گرفتی؟"

"بله، همه اش رو ضبط کردم." مرد دوربین رو بیرون آورد و به دست شن لوآن داد.

" کارت حرف نداشت. مبلغی که بهت قول داده بودم رو فردا به حسابت واریز می کنم."

شن لوآن با آرنجش به نرده بالکن تکیه داد ومحتوای داخل دوربین رو نگاه انداخت. لبخندی شیطانی روی صورتش نقش بست وبا صدای بَم و گرفته ای گفت: " ون نیان نان، ببینم حالا برای مقابله با من چی تو آستینت داری."

سپس دوربین رو کنار گذاشت و از بالکن بیرون رفت، با این وجود،متوجه مردی نشد که روی چمن ها و دقیقا زیر بالکن ایستاده بود.

تانگ لون‌شوان بعد از زیاده روی در نوشیدن الکل بیرون رفت تا کمی هوای تازه بخوره اما انتظارش رو نداشت که معامله ی شون لوان رو با شخصی که خدا میدونست کی بود بشنوه.

تانگ لون‌شوان تا همین لحظه شاهد آشفتگی داخل بود.تصمیم گرفت این نمایش به راه افتاده رو از دور تماشا کنه چون مسئله ای نبود که بتونه دخالت بکنه و تنها کاری که ازدستش برمی آمد احساس ترحم برای ون نیان نان بود.

"یه مرد متشخص فال گوش نمی ایسته."

تانگ لون شوان با صدای ناگهانی و سرد نزدیک گوشش ازجا پروید. همین که سرش برگرداند، چهره ای درست روبروی صورتش ظاهر شد و تصادفی برخوردی بهش کرد.

"اووخ... دردم گرفت" تانگ لونشوان پیشانی‌اش را گرفت، اما تازه نگاه کردن به صورت فرد مقصر متوجه ترک‌های زیاد روی عینکش شد. صورتش ازعصبانیت بلافاصله سرخ شد.

"چه تصادفی بازهم دیدمت." گرچه ژو یوانفنگ انتظار نداشت مردی رو ملاقات کنه که مثل خودش از اجتماع دوری می‌کرد و از تنهایی لذت می برد.

"عینکم رو شکستی و باید خسارتش رو بدی." گرچه قیافه جدی به خودش گرفته بود، اما کلماتش هنوز کمی خنده‌دار به نظر می‌رسید.

"متاسفم.می تونم بیشتر ازیه دونه برات بخرم."

تانگ لونشوان دلش نمی خواست با همچین فرد غیرمنطقی سروکله بزنه پس به مرد نزدیک شد و روی پاهاش ایستاد و با این کار تانگ لونشوان حالا متوجه شد که فرد غیرمنطقی بینشون خودش بود. خوشبختانه در این لحظه کسی از داخل اسمش رو صدا کرد و با استفاده از این فرصت با عجله در رفت.

با دیدن فرار تانگ لونشوان ناخوداگاه گوشه ی لب های ژو یوانفنگ به سمت بالا متمایل شد و شراب قرمز گیلاسی که در دست داشت رو نوشید.

❥Black‌LotusNovel Where stories live. Discover now