ch 11: همه چی متعلق به منه

55 19 0
                                    

ون نیان نان بلافاصله فرار کرد،همونطور که به سمت پارکینگ می دوید صدای قدم های اشفته اش و نفس هاس سنگینش در فضای پارکینگ می‌پیچد.

"هی ،چه تصادفی، نه؟"

صدای مردی که همیشه از شنیدنش متنفر بود، از پشت سرش بلند شد.تنها از لحن صدای شخص میدونست که ریشخندی روی لبش نقش بسته. کاملا معلومه که فقط برای دست انداختنش اومده.

به طرف منبع صدا برگشت شن لوآن دید که همون کت بژی رو به تن داشت که گویانشنگ براش انتخاب کرده بود.

ون نیان نان جواب داد: "اره، عجب تصادفی."

شن لوآن به آرامی بهش نزدیک شد و به ماشین تکیه داد : "نمی دونستم از بیمارستان مرخص شدی. اگه می دونستم، به یان شنگ می گفتم بیاد دنبالت."

"فایده اش چیه؟الان که فقط خودم و خودت اینجاییم بازم از این تظاهرهای مسخره‌ات دست برنمی داری؟"

صورت شن لوآن درهم رفت و با پوزخندی خبیثانه گفت:" نیان نان تا وقتی من هستم تو نمیتونی چیزی به دست بیاری.من هرگز تو رو دشمن خودم حساب نکردم و الان هم همینطوره.اون موقع مجبور شدم از یان شنگ جدا بشم تا تو جای منو بگیری.حالا اومدم هر چیزی که به من تعلق داره رو ازت پس بگیرم.!"

"هر چیزی که به تو تعلق داره؟ سه سال پیش، اگه واقعاً عاشق یانشنگ بودی، پس چرا ولش کردی؟تو خوب میدونی اینکه هیچوقت هیچ علاقه ای بهش نداشتی و حالا میخوای به دستش بیاری؟ مگه برای اینکه از سلطه‌ی عموت خلاص بشی باهاش قرار نذاشتی؟" ون نیان نان ذهن شن لوان به هم ریخت و کفریش کرد.

"خب که چی؟ الان خیلی دوستش دارم و اونم بدون شک همین حس و نسبت به من داره.همین برات کافی نیست. بهت توصیه میکنم هر چه زودتر برگه‌های طلاق و امضا کنی و نزاری بیشتر از این ازت متنفر بشه."

" درسته، گو یان شنگ واقعا عاشقته، اما برای دوام این حس چی از خودت داری؟"

ون نیان نان متوجه مضحک شدن وضعیت شد؛ شن لوآن همیشه یه دروغگو بوده، درحالی که مقابل بقیه با مطانت و معقولانه رفتار می کنه.

"من باید چه غلطی بکنم؟ در دوران دبیرستان همکلاسی هام همیشه بهم زور میگفتن. حتی با اینکه میدونستن اختلال اضطراب پس از سانحه دارم، اما جلوی تمام مدرسه خودم رو مضحکه خاص و عام کردم و در نمایش مدرسه نقش یه شخصیتی که ربوده شده رو بازی کردم. و حالا بعد از سه سال برگشتی، می‌خواهی طلاق بگیرم؟ چی از جونم می‌خوای؟" ون نیان نان به هق هق افتاد.

من چی می خوام؟ می‌خوام چیزی که متعلق به منه رو پس بگیرم. زمانی که اون زنیکه عفریته من رو به خارج از کشور فرستاد، برای برگشت درد و رنج زیادی رو تحمل کردم. حالا همه چیز رو پس بگیرم! می‌خوام که زندگی دردناکی رو داشته باشی، بدون هیچ ارامش و خوشی و از دیدن بدبختی و فلاکت همیشگیت خوشحال میشم. اون زنیکه اون همه به خودش زحمت داد تا منو از اینجا دور و برای تو جا باز کنه، نمی‌زارم به خواستش برسه. "

ون نیان نان که هیچ قصدی نداشت تا با همچین آدم مریضی درگیر بشه و به این بحث لعنتی ادامه بده چرخید تا از اونجا دور بشه، اما شن لوآن دستش رو گرفت.

"میدونم که گو یان شنگ در حالت مستیش، تو رو با من اشتباه گرفت تو حتی به خاطر من موفق شدی تا برای اولین بار به تختش راه پیدا کنی. حتی جایگاه فعلیت هم به خاطر من بوده." شن لوآن با پوزخندی مسخره‌اش کرد.

حالا که ادامه تحصیلم در خارج از کشور به اتمام رسیده و برگشتم هر چیزی که متعلق به منه رو پس میگیرم. این شامل گو یان شنگ که در حال حاضر با تو ازدواج کرده هم میشه. از اونجا که با امضای برگه‌های طلاق موافقت نکردی، فقط اوضاع رو برای خودت بدتر کردی.داری با دستهای خودت گور خودت رو میکنی"

ون نیان نان قدمی به جلو برداشت و با خیره شدن در چشم‌های شن لوآن گفت: "تو میخوای به آقای گو تبدیل بشی تا به عموت سهامی برسه، درست میگم؟ مگه این دلیل بودنت با یان شنگ نیست؟ تا زمانی که من اینجام، تو هیچوقت به این جایگاه دست پیدا نمیکنی."

ون نیان نان درست بعد اینکه حرفش رو زد سوار ماشین شد و اونجا رو ترک کرد و شن لوآنی که از نفرت لبریز شده بود رو تنها گذاشت.

همینکه پاش به خونه رسید ، ون نیان نان بدون لحظه صبر خودشو به دوش آب سرد رسوند،با برخورد قطره های آب سرد به روی صورتش، اونو به خودش آورد. از تو آیینه به خودش خیره شد، چشمش به جای زخم روی پیشونیش افتاد با چشماش اشک آلود تو آینه نگاهی به زخمش انداخت ، اشک از چشمای غمگینش و قطره های آب از روی موهای خیسش میچکید.

از حموم بیرون اومد رو تخت نشست در کشو رو باز کرد و ساعت و از کشو درآورد،همونی که به اصطلاح قرار بود هدیه ی یانشنگ برای سالگرد‌ازدواجشون باشه ، که متاسفانه حتی نتونست هدیه رو بهش بده. اسمی که پشت ساعت نوشته شده بود و با انگشتش به آرومی نوازش کرد.

یک ماهه که گو یانشنگ و ندیدم ، در حالی که امروز اصلا انتظار نداشتم ببینمش و اونم اینجوری .

یک ماهه که گو یانشنگ و ندیدم ، در حالی که امروز اصلا انتظار نداشتم ببینمش و اونم اینجوری

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❥Black‌LotusNovel Where stories live. Discover now