Ch37:شروع جشن تولد

46 14 8
                                    


روز مهمانی، تعداد زیادی از خبرنگاران سر از خیابان یی فنگ در آوردن،در تلاش برای به تصویر کشیدن این گردهمایی باورنکردنی که تقریباً همه ی چهره های سرشناس صنعت و تاجران بزرگ دور هم گرد آورده بود.

ون نیان نیان سر و وضعش با کت و شلوار رسمی آبی روشن که با دقت و حوصله انتخاب شده بود عوض کرد که حتی باعث شد پوستش روشن تر از حد معمول به نظر برسه.خاله لان با دیدن ظاهر جدیدش نتونست از تعریف و تمجید زیباییش دست برداره.

تا اونوقت که از پله ها پایین نیامده بود ، متوجه ازدحام و شلوغی مهمون ها قبل از شروع جشن نشده بود. اکثرشون چهره های سرشناس و مشهوری بودند که یکسره در اخبار و تلویزیون دیده می شدند. اونا با بی محلی به ون نیان نان که رو در روشون ایستاده بود با همدیگه مشغول گپ زدن بودند.

هیچ کدوم از مهمون ها بهش اهمیت نمی دادن.ون نیان نیان از نظرشون تنها پرنده ای گمشده بود که تلپی روی نیمکت افتاده بود،جالب اینه که، گو یانشنگ هم بهش اهمیتی نمی‌داد، دیگه حناش برای شوهرش رنگی نداشت.برای همین، موقعیتش به عنوان شریک زندگی قاعدتا هیچ ارزشی نداشت.

ون نیان نیان احساس می کرد به اینجا تعلق نداره تصمیم گرفت به طبقه بالا برگرده. هنگامی که به عقب برگشت اتفاقی به کسی برخورد کرد.

"ببخشید... من واقعا متاسفم نمیخواستم...."

ون نیان نان تند تند سرشو بلند کرد و عذرخواهی کرد.

"یوان فنگ؟ کی برگشتی؟"

"چند روز پیش، نمیخواستم جشن تولد یان شنگ رو از دست بدم همینطور هم برای یه سری کارهای شرکت برگشتم."

ژو یوان فنگ با دیدن قیافه یکم رنگ پریده ون نیان نان، پرسید: "چیزی شده؟ حالت خوب نیست؟

"حالم بده،میخواستم برم بالا استراحت کنم." بهانه‌اش نبود. راست می گفت درد معده اش در دو روز گذشته بدتر شده بود، حتی دارو هم روش جواب نداده بود.

"نگران نباش برو، من جاتو پر میکنم."

تعداد مهمون ها بیشتر و بیشتر می شد، خیلی نگذشت که جشن به جلسه ای کاری تبدیل شد تا جایی که هرکسی از این فرصت گفتگو بزرگ برای رسیدن به اهداف خودش استفاده می کرد.

ژو یوانفنگ با لیوانی شراب در گوشه ای دور از چشم همه ایستاده بود و مهمون ها رو تماشا می کرد. اتفاقی به سمت دیگه ای نگاه انداخت نگاهش به کسی جلب شد که مثله اون در گوشه ای بی سر و صدا و ساکت ایستاده و به جمعیت چشم دوخته.

اون شخص عینکی با فرم طلایی به چشم زده بود و رفتار لطیفش جذابیت خاصی داشت. مرد سنگینی نگاهی رو حس کرد که با او زل زده برای همین سرش برگردوند و بهش نگاه کرد.

برای لحظه ای هر دو با هم چشم تو چشم شدن لیوان دستشون رو بالا بردن و با تکون دادن سر به هم اشاره کردن.

صدایی سرزده از سمت در به گوش رسید مهمون ها همگی به سمت صدا برگشتند.ژو یوان فنگ می‌دونست که قهرمان مهمانیه.

همانطور که انتظار می رفت، گو یانشنگ با لباس رسمی مشکی که به داخل قدم برداشت در حالی که با جمعیت محاصره شده بود. لبخند ملایمش بلافاصله توجه همه رو به خودش جلب می کرد.

در همین حال با ورود قهرمان داستان، مراسم رسما آغاز شد.

مدتی بعد دوروبرش از ادم هایی شلوغ شد که میخواستن به سلامتی او بنوشند، اما اون تنها از کسانی که به خوبی شناخت داشت نوشیدنی قبول می‌کرد و برای بقیه چیزی بیشتر از یک کلمه خرج نمی کرد.یان شنگ لیوان شراب از دوستی گرفت، اما دلش نمی خواست به شراب لب بزنه طبیعتاً بقیه مهمون ها جرات حرف زدن نداشتن و بعد از نوشیدن رفتند.

ژو یوان فنگ لیوان شراب برداشت و بهش نزدیک شد و گفت:"تولدت مبارک. الان دیگه یه سال پیر تر شدی."

گو یانشنگ نوشیدنی گرفت و یه نفس سر کشید و بهش خیره شد گفت:"خب که چی."

ژو یوان فنگ با دیدن چشمان گو یانشنگ که بین جمعیت دنبال کسی میگشت، پرسید:"دنبال نیان نان میگردی؟"

"چی؟"

ژو یوان فنگ به شخص مقابلش زل زد گفت:" پرسیدم دنبال شوهرتی؟"

"آره، چطور جرات میکنه پاش تو مهمونی نزاره،
حتی به خودش زحمت نمیده به عنوان میزبان‌ به مهمون ها سلام کنه! روز به روز خودخواه تر میشه!"

ژو یوان فنگ لیوان تو دستش تاب داد و به آرامی گفت: "حالش خوب نبود، برای همین رفت اتاقش تا استراحت کنه."

گو یانشنگ به تمسخر گفت: "دوباره مریض شده؟ عجب، از ظرف چینی درست شده؟ همه روز مریضه."

ژو یوانفنگ سری تکون داد. درست همون لحظه‌ ای که می خواست حرفی بزنه، ون نیان نان به طبقه پایین اومد.

"کسی که دنبالشی همین‌جاست.بهتر باهاش نوشیدنی بزنی." ژو یوان فنگ برگشت و رفت.

❥Black‌LotusNovel Where stories live. Discover now