Ch41: وضعیت وخیم؟

59 8 5
                                    


ون نیان نان بعد از ترک مهمانی با شرمساری، بی هیچ هدفی در خیابان ها پرسه می زد.

با دیدن زوجی که لباس فرم مدرسه به تن داشتن، اشک از چشم هاش سرازیر شد. سیل خاطرات دوران دبیرستان با گو یانشنگ به ذهنش هجوم آورد.

تاکسی روبروش متوقف شد و فردی ازش پیاده شد. ون نیان نان با تکون دادن دستش ماشین رو نگه داشت.

راننده با مهربانی پرسید." اقا،کجا می روید؟"

" هر بار نزدیکی، خواهش میکنم."

راننده بهش باری که محبوب بود رو پیشنهاد کرد، زمانی که ون نیان نان از ماشین پیاده شد و به داخل بار رفت. متوجه شد دکوراسیون داخلیش بسیار مجلل و لوکسه و به هیچ عنوان شبیه بارهای معمولی بنظر نمیاد.

به محض ورود به بار، پشت پیشخوان نشست و چند لیوان مشروب سفارش داد. بعد از مدتی، سرگیجه ناشی از الکل به سراغش اومد، سعی کرد با تکیه دادن آرنجش روی پیشخوان سرش رو نگه داره.

خواننده روی صحنه موسقی پاپی که این چند وقت در اینترنت سروصدا به پا کرده بود رو می خوند. قلب ون نیان نان با گوش دادن به متن و ملودی غمگین موسیقی حتی بیشتر تیر کشید . سرش رو بلند کرد و لیوان دیگه ای سر کشید.

"اوه! نیان نان، چرا اینجایی؟" تانگ شو به محض ورود به بار، با ون نیان نانی که سرش آویزون بود مواجه شد. با فکر به اینکه شاید دچار توهم شده چشم هاش رو مالید تا مطمئن بشه ون نیان نان واقعی پشت پیشخوان نشسته.

ون نیان نان که مست کرده بود، لیوانش رو بالا گرفت و با اشاره به تانگ شو پرسید: "دوباره باهم روبرو شدیم. چه تصادفی! چطور میشه همه جا تو رو ببینم؟"

" من و دوستم این بار رو شراکتی ساختیم، نیان نان ، خواهش میکنم بد برداشت نکن. من معمولا اینجا نمیام. اما امروز تولد زن دوستمه و اون همیشه با زنش جشن میگیره. منم اومدم تا مراقب کسب و کار باشم."

تانگ شو از ترس اینکه برای ون نیان نان سوء تفاهم پیش بیاد و فکر کنه که از اون دسته آدم هاست که بيشتر وقتش رو برای خوشگذرونی با دخترها به بار میاد سرش رو تند تند تکون داد و منکرش شد.

"اوه اره، من باید برای تولدش همراهیش کنم وگرنه ناراحت میشه." ناگهان ون نیان نان ازجاش بلند شد آماده رفتن شد، اما همین که رو پاهاش ایستاد، چشم هاش سیاهی رفت و افتاد.

تانگ شو با گرفتن مرد میان بازوهاش مانع افتادنش روی زمین شد. "نیان نان!"

"ولم کن، باید برگردم تا تولدش رو باهاش جشن بگیرم، وگرنه عصبانی میشه."

ون نیان نان برای رها شدن از بین بازوهای تانگ شو خیلی تقلا کرد، اما به خاطر مستی جونی در بدنش نمونده بود تا کاری از پیش ببره.

" تولد گو یانشنگ امروزه؟" چشم های تانگ شو برقی زدن،جای تعجبی نداشت که چرا نیان نان اینطوری رفتار می‌کرد، به آرومی دستش رو ول کرد.

ون نیان نان با رها شدن از چنگال تانگ شو ایستاد و چند قدمی عقب رفت. قصد حرف زدن داشت، اما ناگهان خم شد و توحالت چهره اش درد نمایان شد.

"نیان نان!چت شده؟ چرا رنگ صورتت اینقدر پریده؟"

تانگ شو با دیدن عرق سردی که از شدت درد روی پیشونی ون نیان نانی که خودش جمع کرده بود نشست ترس برش داشت.

"ااوم..درد داره...درد میاد..." حرفش باعث شد تانگ شو نگران تر بشه، با نادیده گرفتن علاقه ون نیان نان به لمس شدن بلندش کرد و با عجله از بار بیرون زد.

"آمبولانس! زنگ بزن آمبولانس!"

"بله قربان."

با ورود به بیمارستان ون نیان نان به اورژانس منتقل شد. بدن تانگ شویی که بیرون در منتظر ایستاده بود می لرزید.

در باز شد و دکتر درحالی که ماسکش رو درمی اورد از اتاق بیرون اومد و گفت: "خطر رفع شده. فقط به استراحت بیشتری نیاز داره."

تانگ شو نفس راحتی کشید و به خاطر لرزش پاهاش تقریباً روی زمین ولو شد.

"تانگ شو،اون کیه؟ تو چرا انقدر بهم ریخته ای؟" وانگ چی هرگز در تمام زندگیش ارباب جوان تانگ رو انقدر دلواپس و نگران ندیده بود که دست خودش نبود.

تانگ شو نگاهی به دوستش کرد و گفت:" همکلاسی دوران دبیرستانمه، چی شده؟"

"خونریزی معده، معده همکلاسیت همینطوری حساس هست چطور اجازه دادی این همه الکل رو یک جا مصرف کنه؟ میخواد خودش رو به کشتن بده ؟"

"خونریزی معده؟" تانگ شو سرجاش میخکوب شد، چطور ممکنه وضعیتش انقدر وخیم باشه ...

"درسته، وضعیت جسمانیش تعریفی نداره. فردا باید یه چک آپ کامل ازش بگیری و نتیجه اش رو برام بیاری."

"حتما، باشه."

❥Black‌LotusNovel Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang